عیدی حاج خانوم

ساخت وبلاگ
23 سال ازچهارشنبۀ سیاه مهرماه 1373 گذشت. حادثه دردناک سقوط فوکر 28 شرکت آسمان در کوه های کرکس استان اصفهان با 66 سرنشین. . البته این سانحه از جهاتی با دیگر سوانح هوایی اون دوران متفاوت بود: هیچ نقص فنی در هواپیمای فوق به اثبات نرسید. کادر پروازی مجربی داشت و هرگز عامل خطای انسانی ثابت نشد. و از همه مهمتر: هواپیما هم روسی نبود! . نهایتاً بعد از کلی بگیر و ببن عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02

نمیدونم تا چه حد با طبقه بندی نژادهای مختلف اسب آشنا هستین. البته اگه آشنایی ندارین مشکلی نیست. چون منم بلد نیستم. اما امشب قصد دارم به صورت اجمالی نوعی تقسیم بندی (مثل همیشه غیرعلمی) رو خدمتتون ارائه بدم. باشد تا همه با هم متفقاً و جمیعاً رستگار شویم. . گروه اول) اسب هایی که به صورت وحشی و آزاد در طبیعت زندگی میکنن و دست هیچ انسانی بهشون نرسیده و امیدواری عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 207 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02

سال گذشته مطلبی نوشتم برای درج در سایت وزین و تخصصی کافه مارکتینگ که به مناسبت فرا رسیدن آخر سال و هجوم دوباره شرکتهای توزیع و پخش به روش فروش چلوماهیچه ای(!) بود. . اعتقاد دارم اگه سال آینده این داستان احمقانه تموم نشه، اما در سالهای بعد خودبخود این حرکات مذموم و سیاست های مذبوحانه فروش از بین خواهد رفت. . متن اصلی: . سیاست های فروش چلوماهیچه ای همراه با عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 200 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02

برای رسیدن به محل کارم باید از 3 خیابون یکطرفه رد بشم که اگه قرار بود بی خیال مقررات شده و سریعترین راهو انتخاب کنم، روزانه حداقل یک کیلومتر در مسیرم صرفه جویی میشد. موضوع وقتی جدی تر میشه که اعتراف کنم خونه ما هم در کوچه ای یک طرفه قرار داره! به همین دلیل به طور روزانه و مستمر، باید کمی بیشتر از خیلیهای دیگه، مقررات رو رعایت کنم. البته این موضوع، به دلیل ع عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02

اگه از راه زمینی و جادۀ جنوب وارد شهر ما شده باشین احتمالاً در نزدیکی ورودی شهر و برای دقایقی بوی معروف و ناخوشایند کارخونه کود کمپوست و محل دفن زباله های این شهر به مشامتون خورده که به زیبایی هرچه تمام تر، فضای پرواز ملائکه رو به گند کشیده. . دقیق یادم نیست سال 86 بود یا 87 که برای چند ماه در کارخونه ای کار میکردم که در نزدیکی محل دپوی زباله ها بود. یعنی ا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 191 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02

این نوشته به احتمال قریب به یقین آخرین پست وبلاگ در سال 96 خواهد بود. در میان ترق و توروق و دنگ و دونگ و خشم شب های جوانان همیشه در صحنه که تمرکزی برای آدمیزاد باقی نمیذارن چند مطلب رو به صورت پراکنده عرض میکنم. (بماند اون زمان هایی هم که تمرکز داشتم خروجی دندون گیر و به دردبخوری از این وبلاگ بیرون نیومد) . مورد اول . خدای بزرگ را شاکرم که فرصتی دیگر دست دا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02

دیشب از بیرجند برگشتیم. مرکز استان خراسان جنوبی. شهر مورد علاقه ام که قبلاً هم در موردش نوشتم. بر حسب نوع کارم به دهها شهرستان مختلف سفر میکنم. اما همه شون یک طرف و بیرجند هم طرف دیگه. عجیب آرامشی دارم در این منطقه خاص. شهری تمیز و کویری و از همه مهمتر، بدون ترافیک! و با بالاترین درجه امنیت در کشور و مردمانی بسیار آرام و بافرهنگ. . سمینار، برخلاف دفعات قبل که در هتل کوهستان بود، این بار در هتل سپهر بیرجند برگزار شد. قبل از شروع مراسم رفتم پارکینگ هتل تا از داخل ماشین، موبایلم (که همیشه و همه جا ، جا میذارمش) رو بردارم که یکی از مهمانان با ماشینش (تویوتا لندکروز) وارد پارکینگ شد. راستی یک موضوع بین تمام مهمانان ما مشترک بود: همه شون برخلاف بنده و آقای مدیرعامل، بسیار ثروتمند بودن. . مدتهاست قصد دارم در مورد تفاوت کیفیت زندگی بین شهرهای بزرگ و کوچک مطلبی بنویسم که متاسفانه فرصت نشده. وضعیت مشتریان در شهرهای کوچک (حداقل در صنف ما) نسبت به تهران و مشهد و شهرهای بزرگ، به طرز آشکاری متفاوته و خیلی از ماها ثروتمندتر (و صد البته با معرفت تر!) هستن. خدا روز به روز بیشتر بهشون بده. آمین . شیشه ماشینشو  داد پایین و گفت بیا بالا. میخواست در مورد موضوعی حرف بزنیم. در رو باز کردم و کمی جا خوردم. ارتفاع این ماشین خیلی زیاد بود! تابحال دقت نکرده بودم. راستش از شما چه پنهون، تا اون موقع سو عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 241 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 16:44

امیدوارم بیماری از همه شما عزیزان دور باشه (خودم میدونم دعای مسخره ای بود) اما در صورت بروز یک مشکل نه چندان جدی مثل سردرد، سرماخوردگی ساده، اندکی درد معده و ترش کردن و امثال اونها، آیا به پزشک متخصص مراجعه می کنید یا طبیب سنّتی؟ از نظر ذهنی، دریافت خدمات از داروخانه برای شما امنیت بالاتری داره یا مغازۀ گیاهان دارویی؟ آیا از گروه افرادی هستین که درمان تمامی بیماری های بشر رو در گیاهان دارویی میبینن یا اینکه اینها رو خز و بی کلاسی میدونین و دست به دامن پزشکی نوین میشین؟ و خلاصه در یک کلام: پزشک یا عطار؟ . البته پاسخ به این سوال (به دلیل دهها پارامتر مختلف) کار راحتی نیست. به نظر میرسه بعضی دعواها و اختلافات قرار نیست به این زودی ها نقطه پایانی داشته باشن.  . . گروه اول پرش کنندگان از اینطرف پشت بوم . آقای مسنی در اقواممون داریم که مثل بسیاری از همسن و سالانش گرفتار ساده سازی بیش از حد در اصول پزشکی و دارویی شده (و چه میکنه این ساده سازی ها) راه میره و یهو میگه سرم سنگین شده. فکر میکنم چربی خونم بالاست و سریع یه قرص آتورواستاتین میندازه بالا. یکی دو ساعت بعد میگه احساس میکنم فشارخونم رفته بالا و یه کاپتوپریل تناول میکنه. یه خورده معده اش سنگین میشه 2 تا رانیتیدین میخوره هر زمان هم که ایمان و اعتقادش به اثربخشی جاذبه زمین کم میشه، سریع یه قرص بیزاکودیل میخوره! و ادامه داستان . یکی از عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 183 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 16:44

زنگ زد و گفت حالم از این پسرۀ احمق بهم میخوره. گفتم کی؟ گفت آرش (با آرشِ معروفِ هم اتاقی بنده که قبلا در موردش نوشته بودم فرق میکنه) پرسیدم چرا؟ گفت: مرتیکۀ نره خر با این هیکلش خجالت نمیکشه تو دانشگاه معدلش 20 شده! گفتم حق داری!! این، مکالمۀ چند سال قبل بنده بود با مالک هتلی که آرش در اونجا کار میکرد. (اون زمان آرش مدیر فرانت آفیس بود یا چیزی تو این مایه ها) . آرش پسر دوست داشتنی و محبوبی بود و البته هنوزم هست. بسیار باهوش اما کمی ساده دل. متاهل و دارای یک فرزند. سرِ پیری هوس دانشگاه به سرش زد. مدیریت جهانگردی و از همون ترم اول، زرت و زرت معدل 20 میگرفت! . چند روز بعد از مکالمۀ فوق، رفتم هتلی که توش کار میکرد. نشستیم تو رستوران و کمی گپ زدیم. بهش گفتم: آرش جان. برادر من. عزیزمن. خدای نکرده سن و سالی ازت گذشته. آخه آدم عاقل میره دانشگاه معدل 20 میگیره؟! زشته. تو بچه داری! فردا جواب همین بچه تو چی میخوای بدی؟! . گفت: خب درس ها خیلی ساده و راحتن. حالا باید چیکار کنم؟ . گفتم: ببین. وقتی امتحان میدی در بعضی درسها یکی دوتا سوال رو جواب نده. بذار به جای 20 مثلاً 18 بگیری. برای یکی مثل تو (با این قد و هیکل و سن و سال) خیلی برازنده تره که بگی معدلم مثلا 19.37 شده تا اینکه مثل بچه های دبستانی بگی 20 . یه خورده فکر کرد و گفت راست میگی! (خدا حفظش کنه. هنوز این معصومیت چهره رو در زمان مکا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 201 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:10

فکر میکنم همونقدر که از افراد "زرنگ" و "حواس جمع" و به قول عامیانه، "آدمای تیز" خوشمون میاد، به همون اندازه هم از افرادی که "احساس زرنگ بودن" میکنن بیزار باشیم. . امروز، پشت فرمون بودم که سرطانِ همراه (موبایل) زنگ زد. شماره ناشناس بود. جواب دادم: . ـ آقای یگانه؟ ـ بفرمایید . ـ شماره شما رو از دفتر مرکزی تهران گرفتم (خب تا اینجا دفتر مرکزی غلط کرد که شماره موبایل منو به تو داد) ـ درخدمتم . ـ من یک مدل اجاق گاز مدل... میخوام ـ شما همکار هستین؟ ـ نه برای خونه میخوام! (و ایضاً تهران، بیش از پیش غلط کرد که شماره منو بهت داد) . ـ دوست عزیز. لطف بفرمایید از فروشگاه های سطح شهر تهیه کنین. ـ مگه شما مدیر فروش استان نیستین؟ ـ اینطور میگن. . ـ من میخوام این کالا رو به "قیمتِ همکار" بخرم برای همین به شما زنگ زدم. ـ و من هم این کارو نمیکنم. . ـ شما باید به من اجاق بدین!!! (در مورد سنگ پای قزوین چیزی شنیدین؟) ـ و اگه ندم؟! . ـ ببینین. من با شرکت فلان و بهمان (دو رقیب اصلی ما) تماس گرفتم اونا بدون مشکل بهم جنس میدن (خراب این پیگیریت شدم ای مرد زرنگ و همیشه پیگیر!) ـ خب از اونا بگیرین. ـ ولی من میخوام ... (برند ما) بگیرم. ـ خب پس چرا به اونا زنگ زدین؟! . (بازی دادن اینجور افراد "خودزرنگ پندار" بعضی وقتا خیلی باحاله) . ـ آقای یگانه. بالاخره شما به من اجاق میدین یا نه؟ ـ عرض کردم خیر. از فروشگاههای عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1396 ساعت: 15:10

« پرده اول » . ازش بی خبرم. ولی امیدوارم هر جا هست خدا حفظش کنه. اسمش رضا بود. فوق لیسانس الکترونیک از یک دانشگاه معروف. مدیر کارخونه بود. حدود 90 نفر کارگر. زمانی با هم کار میکردیم که خداروشکر زیاد طول نکشید. آدم خاصی بود. یک صفر و یک به تمام معنا. متاسفانه خودشم به این موضوع معترف بود و آنچنان به صفر و یک بودنش افتخار میکرد که مرحوم ناپلئون بابت فتوحاتش اینقدر سرشو بالا نمیگرفت. برای هر مشکلی فقط یک راه حل داشت. یا بهتر بگم: یک جمله معروف: از فردا نیا! همین . اگه نگم هر روز، ولی هفته ای حداقل 4 یا 5 نفر رو پرت میکرد بیرون. از اون طرف هم مدام درحال آگهی استخدام کارگر ساده بود. تلف شدن زمانش بین کارخونه و اداره کار (بابت شکایت اخراجی ها) هم مزید بر علت. اواخر همکاری به این نتیجه رسیدم که احتمالاً یک لذت مازوخیسمی عجیبی رو از این سگ دو زدن بین کارخونه و اداره کار می بره. . بعضی روزها هم (با عرض پوزش) پریود میشد! اشتباه نکنین همین آقا رضا رو عرض میکنم. حرف منم نیست. همه کارگرا این اصطلاحو در موردش بکار می بردن. (راستی اگه تا الان فکر می کردین که این آپشن فقط مختص نیمی از جمعیت دنیاست، بهتره استغفار کنین و دیگه اینطور فکر نکنین. مال آقایون بدتره!) . یادمه یه روز صبح از راه رسید و در حال گذر از سالن تولید، ناگهان به یکی از کارگرا گفت: چرا سلام نکردی؟! بدبخت گفت: بخدا سلام کردم عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 191 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:35

امشب نقبی زدم به دل خاطرات و عکس ها. این عکس از دوست داشتنی ترین تصاویریست که در لپ تاپ دارم. اضافاتشو برش زدم و گذاشتم اینجا تا شاید کمی با هم "هم احساس" بشیم. دیدن سه چهرۀ ماندگار و سه استادِ دوست داشتنی در دورۀ فراوانی استاد، اما قحطی اساتیدِ دوست داشتنی می تونه کمی "حال خوب کن" باشه. احتمال قریب به یقین هر سه بزرگوار رو می شناسین. اما به رسم ادب و برای عزیزانی که احتمالاً نمی شناسن یک معرفی اجمالی میکنم: . سمت چپ: پروفسور علی اکبر جلالی، ملقب به پدر فناوری اطلاعات ایران که برای دوستان دست اندرکار این حوزه، نیازی به معرفی ندارن (مخصوصاً دانشجویان و اساتید دانشگاه علم و صنعت) . گریه دردناک استاد جلوی دوربین و جایی که می فرمایند: "خیلی زحمت کشیدیم..." قلب هر انسانی رو به درد میاره. نمیدونم به جز اینجا در کدوم نقطۀ جغرافیایی از کرۀ خاکی چنین صحنه ای رو میشه دید؟ صحنه ای که یک نفر با چنین درجه بالای علمی جلوی دوربین گریه کنه از دستِ... بگذ. . . سمت راست: دکتر مسعود حیدری، ملقب به پدر علم مذاکره ایران که فکر میکنم بازهم نیاز به معرفی نداشته باشن. (مخصوصاً دانشجویان سالهای نه چندان دور سازمان مدیریت صنعتی) . . . نفر وسط: دکتر محمود محمدیان عزیز و دوست داشتنی که افتخار ملاقات حضوری خدمتشون نداشتم اما طی چند جلسه تماس تلفنی، درس های زیادی از ایشون گرفتم (این یک تعارف نیست. واقعاً درس عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:35

دوران طفولیت (هرچند الان هم کودک هستم) یک بار که پدرم ما رو به مسافرت برد، از دریاچۀ ارومیه (اون موقع بهش میگفتن دریاچه رضاییه) رد شدیم. منم مثل همیشه با دیدن اون حجم عظیم آب، دین و ایمون نداشته ام رو از کف داده و سریع قلابمو از صندوق عقب آوردم که مثلاً برم ماهیگیری! که ابوی محترم ندا داد: ــ الا یا ایها الفرزند ابله! اینجا ماهی نداره . اینجا بود که روی دیگر سکه و چهره خشن زندگی رو با وضوح FuLL HD لمس کردم. دریاچه بدون ماهی؟! و خطاب به خداوند ندا دادم الهی خشک بشه این دریاچه که ماهی نداره! که اگه میدونستم اینقدر مستجاب الدعوه هستم و بعد از چندین سال خداوند به حرف این بندۀ روسیاه جامه عمل می پوشونه قطعاً مسیر بهتر و پردرآمدتری رو برای گذران زندگی انتخاب میکردم! خلاصه اینکه اینجا یکی هست که مسئولیت کامل خشک شدن دریاچه ارومیه رو به عهده گرفته. باری، غرض از مقدمه فوق این بود که اعتراف کنم بنده حقیر هم مثل تمامی دیگر مردان این کرۀ خاکی همون کودک سالها قبل هستم که فقط اسباب بازیهایم واقعی شده. . روز دوم سفر ارمنستان که طبق برنامه عازم گشت دریاچه سوان شدیم اول از هرچیز از لیدر محترمه (که خانمی زیبا، مهربان، خونگرم و صد البته بسیار هم باتقوا و با فضیلت بود) پرسیدم که آیا امکان ماهیگیری در این دریاچه وجود داره؟ که ایشان در جواب فرمود: لا ! بنده هم گفتم همه تون برید به فنا و خواستم برگر عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

گیر سه پیچ داده بود که حتماً باید بره پیش یکی از دعانویس های معروف شهر. چندبار به بهانه های مختلف اومدم منصرفش کنم نشد که نشد. علیرغم اینکه ظاهراً تحصیلکرده انگلستان بود و در تمام دورانی که میشناختمش هرگز اعتقادی به مسائل ماورایی از خودش بروز نمیداد، اما از طرف دیگه، حاصل تمام عمرش در شُرُف فنا بود. ورشکستگی کارخونه و اقساط معوقه بانک و ضرر و زیانی نزدیک به 8 میلیارد تومن. مگه شوخیه؟! نمیدونم. شاید اگه منم در این موقعیت بودم در مقام غریق، به هر خس و خاشاکی که روی آب میدیدم چنگ مینداختم و حرکاتی از خودم بروز میدادم که در حالت عادی و نرمال کاملاً بعید و دورازذهنه. . سعی و تلاش چندین باره ام برای انصرافش از تصمیمی که گرفته بود فایده ای نداشت. دیدم شاید بهتر باشه که همراهیش کنم بنابراین گفتم منم باهات میام. اگه بگم کنجکاو نبودم دروغ گفتم. بهرحال افتخار ملاقات با چنین اعجوبه هایی که بنا به باور دیگران، یک لشکر جن در اختیار دارن(!) همیشه میسر نیست و فکر میکنم چنین تجربه ای به اندازۀ حروم کردم یک روز زمان از عمرمون ارزش داره.  (منم که خراب کسب تجربه ام!) . وارد منزل آقای دعانویس معروف شدیم. حدود 10 نفر قبل از ما در نوبت بودن و همگی داخل یک اتاق نشسته بودیم و ملت به نوبت میرفتن جلو و مشکلشون رو میگفتن. چیزی که برام جالب بود اینکه قبل از رفتن، تصور میکردم مراجعه کننده ها معمولا خانمها هس عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 172 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

سه تایی عازم زیرزمین مخوف و تاریکی شدیم که جون میداد برای ساخت فیلم ترسناک. حاجی یه سطل خالی ماست کاله بهم داد و گفت برو از خاک باغچه حیاط توش بریز و بیار. به عبارت دیگه یه سطل خالی ماست با کمی خاک باغچه و مقداری آب از شیر حیاط، مثلاً قرار بود که مشکل رفیق ما رو حل کنه! علاقه ای به تعریف جزئیات ندارم، اینکه مثل احمقها مجبور شدم (مثلا به خاطر رفاقت) چه کارهایی انجام بدم. اما کلیاتش اینه که همون اول دوستم خودشو کشید کنار و از من خواست که آب توی سطل رو بهم بزنم! مشخص بود بدجور ترسیده. البته قبول کردن این کار خطیر توسط من هم به خاطر شجاعت نبود. بلکه نوعی لجبازی در وجودم رخنه کرده بود که میخواستم یه سوتی از حاجی بگیرم و خرابش کنم. حاجی هم OK داد به اینکه من سطلو هم بزنم. . مثل احمقها مشغول همزدن آب توی سطل شدم. حاجی هم داشت با زبون عجیب و غریب ورد میخوند و به جن هاش دستور میداد(!) که ناگهان آب سنگین شد! و صدای خرت و خرت داخل سطل نشون از این داشت که قطعه فلزی در آب قرار داره! (والا بخدا تمام فرایند ریختن یک مشت خاک و اضافه کردن آب رو خودم شخصاً انجام داده بودم) . گفت برش دار! با ترس و لرز دستمو کردم تو آب و دو تا میخ زنگ زده و پوسیده درآوردم (جل الخالق این دیگه چیه؟) به دستور حاجی همزدن رو ادامه دادم. دوباره آب سنگین شد و یه چیز دیگه! . دردسرتون ندم. پنج شش تا میخ و یه تکه مفتول آهنی عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

یک هفته از شروع سال جدید گذشت و متاسفانه آمار نزدیک به 150 کشته و حدود 3000 مجروح در تصادفات جاده ای کشورمون، علیرغم اینکه نسبت به سالهای قبل کمتر شده ولی بازهم دردآوره. بدون شک عزیزانی که به رحمت خدا رفتن یا الان در بیمارستان بسترین، در لحظۀ شروع سفر هرگز تصوّر نمیکردن که ممکنه خودشون یکی از پایه های تشکیل دهندۀ این آمار ناراحت کننده باشن و طبیعتاً مثل بنده و شما و دیگران، مرگ رو برای همسایه می دیدن. معتقدم چقدر خوب میشد عزیزانی که تجربۀ رانندگی طولانی تری دارن (از هموبلاگی های عزیز گرفته تا رانندگان قدیمی مخصوصاً پایه یک ها که تجربه هاشون بسیار گرانبهاست) تصمیم بگیرن در راستای ایجاد محتواهای جدید در این زمینه، در وبلاگ و صفحات شخصی شون اقدام کنن البته نه کپی پیست های تکراری که در اینترنت می بینیم و حوصله مون سر میره از خوندنشون. بلکه محتوایی کاملاً کاربردی بدون هیچ اضافات؛ که اگه این مهم رو به عنوان وظیفه ای کوچک برای خود تعریف کنیم، قطعاً اثرات مثبت و مفیدش رو در درازمدت خواهیم دید. .. نگارندۀ این سطور، به عنوان کسی که 22 سال رانندگی مداوم و هزاران کیلومتر رانندگی جاده ای داشته (اکثراً هم رانندگی در جاده های خطرناک کویری) و تاکنون نه به ماشین کسی زده و نه هیچکس تونسته به ماشینش بزنه(!) و از همه مهمتر، تا این لحظه حتی یک بار هم سابقۀ ترمز شدید در کارنامۀ رانندگیش وجود نداشته قص عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

سالها قبل مطلبی خوندم در مورد تصادفات جاده ای با حیوانات، که طی محاسبات دقیقی میگفت برخورد خودرویی با سرعت 100 کیلومتر به یک سگ 40 کیلویی، ضربه ای معادل چند تُن به ماشین وارد میکنه. راستش دو روزه از کار و زندگی افتادم و مشغول ولگردی اینترنتی هستم تا بتونم اصل این مقاله رو پیدا کنم تا  اعداد و ارقام رو به درستی خدمتتون ارائه بدم. ولی متاسفانه مثل همیشه هر چیز بیربطی پیدا کردم (مثلاً روش علمی و صحیح کشیدن نخ دندون برای یک کفتار دست آموز خانگی) اما اونی که میخواستم پیدا نشد. . یادمه جای دیگه ای هم خوندم در یک تصادف، وزن جعبه دستمال کاغذی که در طاقچه عقب ماشین گذاشته شده، با محاسبات جرم و میزان شتاب و (کلاً چیزایی که ازشون سر در نمیارم) حتی به 13 کیلوگرم میرسه که برای یک ضربه مغزی موثر و کارآمد کفایت میکنه. . بهرحال جزئیات در دسترسم نیست. کلیّات رو داشته باشین تا بریم سر اصل موضوع: . در رانندگی جاده ای، یکی از وحشتناک ترین اتفاقات غیرمنتظره، برخورد با حیواناته و این اتفاق اونقدر می تونه به ماشین و سرنشینان صدمه وارد کنه که قابل تصور نیست. . در جاده داراب به شیراز، شاهد بودم که برخورد یک پژو پارس با یک سگ کوچولو باعث شد که جلوی ماشینشون تا وسط جمع بشه و کل رادیاتور همراه با بسیاری از متعلقات موتور به فنا رفت. . یک بار هم شاهد چپ کردن پراید به واسطه برخورد با سگ بودم که خوشبختانه تل عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

دیشب با یکی از دوستان هموبلاگی صحبت از کسب و کارهای آینده بود. جالب اینکه امروز هم با یکی از دوستان (البته به صورت حضوری) همین صحبت رو داشتیم. به نظر میرسه این داستان قرار نیست یقۀ ملت رو رها کنه و همه ما به طریقی با این دغدغه دست به گریبان هستیم (و البته حق هم داریم)  . درگیری های ذهنی دوست من همونایی بود که امروز در وجود بسیاری از هموطنانمون می بینیم: دنبال کاری می گردیم که سریع بارمون رو ببندیم. اکثراً هم تمایل داریم که تک باشه و افراد کمی در اون حضور داشته باشن. حالا تا اینجاش قابل تحمله. قسمت دردناک قضیه اونجاست که انتظار داریم این کسب و کار قبلاً به ذهن هیچکس دیگه ای نرسیده باشه! و وحشتناک اینکه انتظار داریم بعد از ما هم اصطلاحاً دست زیاد نشه!! . امروز صحبت هایی بینمون ردوبدل شد که بد ندیدم اونها رو (نه به صورت سرجمع و مرتب بلکه همینطوری پراکنده) اینجا بنویسم. . قبل از هر چیزی بهش گفتم: ببین. من اصلاً صلاحیت مشاوره در این موارد رو ندارم. چون خودم هشتم گرو نُهمه. پس فکرت رو از مشاوره خارج کن. ولی می تونم چیزهایی که امروز بهشون اعتقاد و باور دارم رو باهات درمیون بذارم: . . 1) اگه کسی بهت انرژی مثبت کاذب داد و گفت نیمه پر لیوان رو ببین حتماً حتماً اون لیوان رو بردار و محکم توی سرش خورد کن! دیه ش هم با من (در این مورد خاص به هیچ عنوان تعارف ندارم) یادت نره یک لیوان نصفه یعنی ا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 177 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

یکی از حساسیت های پدرم که به ما هم منتقل شد، تعصّب بر روی املای صحیح کلمات بود. دوران دبستان اگه اجازه داشتیم اوراق امتحانی درس های ریاضی و علوم و اجتماعی رو تا 18 (و با کمی اغماض تا 17) به ایشون نشون بدیم. اما نمره 19.75 درس دیکته بهیچوجه قابل قبول نبود و اگه خانوم معلممون میگفت 20 بار از روش بنویس، پدر بنده تا 100 بار هم سابقه داشت که دستور این کارو بدن. البته این موضوع منحصر به فارسی نبود و زبان انگلیسی هم در دایره همین قانون قرار میگرفت. از کلاس اول راهنمایی* که به صورت رسمی زبان انگلیسی وارد مدارس شد بیشترین زمان رو بر روی املای صحیح کلمات گذاشته بودم و یک بار که دبیر محترم زبانمون املای کلمه سه شنبه (Tuesday) رو با یک جابجایی کوچولو بین e و u نوشت و مثل اسب پریدم وسط و ایرادشو گرفتم کلّی خرکیف شدم! بماند که 2 عدد پس گردنی آبدار در آخر همون جلسه به بهانه اینکه چرا خودکارت افتاد زیر میز(!) باعث شد که 2 چیز رو بفهمم: 1) غلط میکنی به معلمت ایراد میگیری! 2) مطمئن باش معلم اونقدر صبر میکنه تا زهر این ایرادگرفتن رو روت پیاده کنه (و معمولا این صبرشون هم مدت زیادی طول نخواهد کشید. اصولا زمان ما معلمها صبرشون زیاد نبود!) . * ما آخرین گروه دانش آموزانی بودیم که زبان انگلیسی رو از سال اول راهنمایی شروع کردیم و متولدین سال بعد از ما، زبان رو از دوم راهنمایی آغاز می کردن. ضمن اینکه آم عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 161 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34

یکی از وبلاگ نویسان خوبی که میشناسم، سینا شهبازی عزیزه که بهش میگم سینای همیشه کنجکاو! نوشته هاش، هم دوست داشتنیه و هم نشون دهندۀ روحیه پرسشگر و تیزبین و قابل تحسینشه. امشب پستی ازش خوندم که خواستم نظرمو طی کامنتی زیرش بنویسم ولی احساس کردم ممکنه طولانی بشه بنابراین اینجا نوشتم. . سینای عزیز. اجازه بده قبل از ورود به بحثِ استاد خوب و بد، یه مقدمه کوچیک بگم: . نمیدونم این از خصلت بازی روزگاره یا خصلت ما آدما که بعضی اتفاقاتی که امروز باعث سرشکستگی و حقارته، فردا به نوعی افتخار محسوب میشه! منظورم انصراف از دانشگاهه که زمانی نوعی رسوایی و آبروریزی و به قول مرحوم فنی زاده "بی ناموسی!"  بود و امروز به نوعی تقلید از افکار و آندیشه های بزرگان و موفق ترین افراد دنیاست! به قول معین: عجب بالا و پایین داره دنیا... . اجازه بده از دو مقطع زمانی با اختلاف 15 ساله برات بگم. حوالی سال 75 بعد از دوسال تحصیل در دانشکدۀ مدیریت، احساس کردم که دانشگاه، پاسخی برای پرسش هام نیست متاسفانه همانند بسیاری از همسن و سالانم، شخصیت ایده آل و کمال طلبی داشتم که همین ایده آل بودن اثرات مخربش از شیشه و کریستال و هروئین هم بالاتره فقط بدنامی اونا رو نداره! همین . بنابراین تصمیم گرفتم انصراف بدم تا برم خدمت سربازی و بتونم گذرنامه بگیرم و برای همیشه از این کشور برم و اونطرف ادامه تحصیل بدم و ادامه خواب و خیا عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 181 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34