عیدی حاج خانوم

متن مرتبط با «خون من به گردن چشم» در سایت عیدی حاج خانوم نوشته شده است

منّت‌گذاری‌های کودکانه

  • پردۀ اول دوران دبستان بودیم که اواسط سال تحصیلی بهمون اعلام کردن بند و بساطتون رو جمع کنین که قراره از این ساختمون قدیمی ببریمتون مدرسۀ جدید. ما هم طبیعتاً جمع کردیم و رفتیم یکی دو کوچه اونورتر تو سا, ...ادامه مطلب

  • بابا. نترس! منم حمید

  • . . فیلم های ایرانی زیادی دیده ام که طبیعتاً تعدادی از اونها به عنوان فیلم هایی قوی (به نسبت توانایی سینمای ایران) در خاطرم ثبت شده و برعکس، خیلی ها هم خیر. اگه قرار باشه بلافاصله و سریع اسم 3 فیلم ت, ...ادامه مطلب

  • احمق ها به بهشت نمی روند (1)

  • . . نیمه های شب بود یا بهتر بگم نزدیک صبح. زمان جنگ تاریکی و نور و به عبارتی: لذت بخش ترین موقع خواب. (طوری که سهراب هم اونو به بیشۀ نور تشبیه کرده) . احساس سـنگینی خاصی کردم. از اون حالتایی که پلکا, ...ادامه مطلب

  • احمق ها به بهشت نمی روند (2)

  •  . . در زدم. آقای محترم و خوش لباسی درو باز کرد و خیلی مودبانه و لفظ قلم گفت: ــ درود بر تو  ای تازه وارد. به دوزخ خوش آمدی. من راهنمای تو هستم. . ــ سلام آقای راهنما. عجب! یعنی کار من اینقدر درست بود, ...ادامه مطلب

  • احمق ها به بهشت نمی روند (3)

  • . . ورودی منطقۀ ایرانی نشین جهنم، بسیار کثیف و بهم ریخته بود. کمی جلوتر، به صحنۀ عجیبی برخوردم. هندوانه های بسیار بزرگی کنار دیوار چیده بودن. ابعادشون چیزی بود در حد گوسفند. در دلم احسنت گفتم بر شیر , ...ادامه مطلب

  • من و این‌همه خوشبختی محاله

  • زیر لب مشغول مذاکره با خودم بودم:  گندت بزنن ادارۀ هواشناسی که بازم آمار اشتباه دادی. قرار بود هوا نیمه ابری باشه ولی این رگبار و توفان شدیدو کجای دلم بذارم؟ البته چندان نگران کت شلوار و پیراهن نویی, ...ادامه مطلب

  • آخوند یا جرّاح؟

  • . حوالی سالهای اگر اشتباه نکنم 73 یا 74 شمسی بود که در یکی از وزارتخونه‌ها مشغول گذراندن خدمت مقدس(!) سربازی بودم. اونجا در مقام رئیس‌دفتر یکی از گُنده‌ها انجام وظیفه می‌کردم (از آوردن نام اصلی آقای , ...ادامه مطلب

  • دست خالی بهتر از دست خونیه

  • دیروز برای خریدهای روزمرّه رفتم سوپر که چشمم خورد به یک DVD. البته مسوولیت خرید این نوع آثار هنری معمولاً برعهده همسر گرامیست و بنده به این دلیل که به سلیقۀ ایشون اعتماد کامل دارم، چندان دخل و تصرفی د, ...ادامه مطلب

  • خانوم دکتر یا حوری بهشتی؟

  • دوران دبیرستان، بنا به فرمودۀ دوست عزیزی که بهم گفت گروه خونی تو کمیاب ترینه (AB) و کلّی هندوانه زیر بغلم گذاشت دچار اندکی توهّـم گردیـده و با ایـن تصورخام که من خیـلی کمیاب و ارزشمند هستم(!) پام به سازمان انتقال خون باز شد و این پروسۀ ایثار و فداکاری تا سالها ادامه داشت. . . یادمه اولین باری که رفتم سازمان انتقال خون، از سوالات و توضیحات آقای پزشک مربوطه د, ...ادامه مطلب

  • من روانی نیستم!

  • . . بدون شک برای هر مشکلی، راه حلی وجود دارد که به دست متخصص و کاربلد اون حوزه قابل حل خواهد بود. . طبیعتاً اگر گیربکس ماشینم خراب بشه برای رفع این مشکل به دبیر تاریخ مدرسۀ فرزندم مراجعه نمیکنم. . یا اگه خدای نکرده نیاز به جراحی قلب باز داشته باشم، آویزون هندوانه فروش سر کوچه نخواهم شد. (بماند که بعضی ها برای استناد به موفقیت های چشمگیر اقتصادی مملکت دست , ...ادامه مطلب

  • آرزوی موفقیت برای دو عزیز و یک خسته نباشید جانانه به خودم!

  • سالها پیش برای دقایقی با آقای قنّاد (شیرینی پز) محترمی همکلام شدم که به مورد جالبی اشاره کرد. فرمود ما در بعضی از شیرینی ها از مواد اولیۀ با کیفیت استفاده میکنیم و در بعضی ها هم (که اسمشونو گفت ولی یادم نیست) از ضایعات شرینی های دیگه؛ و در ادامه تاکید کرد که هزینۀ آب و برق و گاز و حتی بخشی از حقوق پرسنل از همین شیرینی های گروه دوم (ضایعاتی) تامین میشه. . ال, ...ادامه مطلب

  • اول هفتۀ به یاد موندنی

  • مقدمه مثل همیشه اول سال شد و نُخاله های دفتر مرکزی (تهران) دور هم نشستن و خروجی جلسات صد من یه غازشون هم مثل همیشه فشار به نمایندگان استان ها بود. البته این پدیده رو هر سال می بینیم. یعنی اول سال میشینن دور هم و مغزهای ناقصشون رو مثلا کار میندازن و احساس میکنن که باید تغییری انجام بدن و در نتیجه کلی هارت و پورت میکنن، اما یکی دو ماه بعد همون مسیر و اشتباه, ...ادامه مطلب

  • یک جفت چراغ و شیشۀ جلو همراه با کمی چاشنی پس گردنی!

  • برای رسیدن به محل کارم باید از 3 خیابون یکطرفه رد بشم که اگه قرار بود بی خیال مقررات شده و سریعترین راهو انتخاب کنم، روزانه حداقل یک کیلومتر در مسیرم صرفه جویی میشد. موضوع وقتی جدی تر میشه که اعتراف کنم خونه ما هم در کوچه ای یک طرفه قرار داره! به همین دلیل به طور روزانه و مستمر، باید کمی بیشتر از خیلیهای دیگه، مقررات رو رعایت کنم. البته این موضوع، به دلیل ع, ...ادامه مطلب

  • خرخونِ غیر پاستوریزه!

  • زنگ زد و گفت حالم از این پسرۀ احمق بهم میخوره. گفتم کی؟ گفت آرش (با آرشِ معروفِ هم اتاقی بنده که قبلا در موردش نوشته بودم فرق میکنه) پرسیدم چرا؟ گفت: مرتیکۀ نره خر با این هیکلش خجالت نمیکشه تو دانشگاه معدلش 20 شده! گفتم حق داری!! این، مکالمۀ چند سال قبل بنده بود با مالک هتلی که آرش در اونجا کار میکرد. (اون زمان آرش مدیر فرانت آفیس بود یا چیزی تو این مایه ها) . آرش پسر دوست داشتنی و محبوبی بود و البته هنوزم هست. بسیار باهوش اما کمی ساده دل. متاهل و دارای یک فرزند. سرِ پیری هوس دانشگاه به سرش زد. مدیریت جهانگردی و از همون ترم اول، زرت و زرت معدل 20 میگرفت! . چند روز بعد از مکالمۀ فوق، رفتم هتلی که توش کار میکرد. نشستیم تو رستوران و کمی گپ زدیم. بهش گفتم: آرش جان. برادر من. عزیزمن. خدای نکرده سن و سالی ازت گذشته. آخه آدم عاقل میره دانشگاه معدل 20 میگیره؟! زشته. تو بچه داری! فردا جواب همین بچه تو چی میخوای بدی؟! . گفت: خب درس ها خیلی ساده و راحتن. حالا باید چیکار کنم؟ . گفتم: ببین. وقتی امتحان میدی در بعضی درسها یکی دوتا سوال رو جواب نده. بذار به جای 20 مثلاً 18 بگیری. برای یکی مثل تو (با این قد و هیکل و سن و سال) خیلی برازنده تره که بگی معدلم مثلا 19.37 شده تا اینکه مثل بچه های دبستانی بگی 20 . یه خورده فکر کرد و گفت راست میگی! (خدا حفظش کنه. هنوز این معصومیت چهره رو در زمان مکا, ...ادامه مطلب

  • به خودمون رحم کنیم

  • فکر میکنم همونقدر که از افراد "زرنگ" و "حواس جمع" و به قول عامیانه، "آدمای تیز" خوشمون میاد، به همون اندازه هم از افرادی که "احساس زرنگ بودن" میکنن بیزار باشیم. . امروز، پشت فرمون بودم که سرطانِ همراه (موبایل) زنگ زد. شماره ناشناس بود. جواب دادم: . ـ آقای یگانه؟ ـ بفرمایید . ـ شماره شما رو از دفتر مرکزی تهران گرفتم (خب تا اینجا دفتر مرکزی غلط کرد که شماره موبایل منو به تو داد) ـ درخدمتم . ـ من یک مدل اجاق گاز مدل... میخوام ـ شما همکار هستین؟ ـ نه برای خونه میخوام! (و ایضاً تهران، بیش از پیش غلط کرد که شماره منو بهت داد) . ـ دوست عزیز. لطف بفرمایید از فروشگاه های سطح شهر تهیه کنین. ـ مگه شما مدیر فروش استان نیستین؟ ـ اینطور میگن. . ـ من میخوام این کالا رو به "قیمتِ همکار" بخرم برای همین به شما زنگ زدم. ـ و من هم این کارو نمیکنم. . ـ شما باید به من اجاق بدین!!! (در مورد سنگ پای قزوین چیزی شنیدین؟) ـ و اگه ندم؟! . ـ ببینین. من با شرکت فلان و بهمان (دو رقیب اصلی ما) تماس گرفتم اونا بدون مشکل بهم جنس میدن (خراب این پیگیریت شدم ای مرد زرنگ و همیشه پیگیر!) ـ خب از اونا بگیرین. ـ ولی من میخوام ... (برند ما) بگیرم. ـ خب پس چرا به اونا زنگ زدین؟! . (بازی دادن اینجور افراد "خودزرنگ پندار" بعضی وقتا خیلی باحاله) . ـ آقای یگانه. بالاخره شما به من اجاق میدین یا نه؟ ـ عرض کردم خیر. از فروشگاههای, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها