فلفل هندی سیاه و خال مه رویان سیاه...

ساخت وبلاگ

« پرده اول »

.

ازش بی خبرم. ولی امیدوارم هر جا هست خدا حفظش کنه.

اسمش رضا بود. فوق لیسانس الکترونیک از یک دانشگاه معروف.

مدیر کارخونه بود. حدود 90 نفر کارگر.

زمانی با هم کار میکردیم که خداروشکر زیاد طول نکشید.

آدم خاصی بود. یک صفر و یک به تمام معنا. متاسفانه خودشم به این موضوع معترف بود و آنچنان به صفر و یک بودنش افتخار میکرد که مرحوم ناپلئون بابت فتوحاتش اینقدر سرشو بالا نمیگرفت.

برای هر مشکلی فقط یک راه حل داشت. یا بهتر بگم: یک جمله معروف:

از فردا نیا!

همین

.

اگه نگم هر روز، ولی هفته ای حداقل 4 یا 5 نفر رو پرت میکرد بیرون. از اون طرف هم مدام درحال آگهی استخدام کارگر ساده بود. تلف شدن زمانش بین کارخونه و اداره کار (بابت شکایت اخراجی ها) هم مزید بر علت.

اواخر همکاری به این نتیجه رسیدم که احتمالاً یک لذت مازوخیسمی عجیبی رو از این سگ دو زدن بین کارخونه و اداره کار می بره.

.

بعضی روزها هم (با عرض پوزش) پریود میشد! اشتباه نکنین همین آقا رضا رو عرض میکنم.

حرف منم نیست. همه کارگرا این اصطلاحو در موردش بکار می بردن.

(راستی اگه تا الان فکر می کردین که این آپشن فقط مختص نیمی از جمعیت دنیاست، بهتره استغفار کنین و دیگه اینطور فکر نکنین. مال آقایون بدتره!)

.

یادمه یه روز صبح از راه رسید و در حال گذر از سالن تولید، ناگهان به یکی از کارگرا گفت: چرا سلام نکردی؟! بدبخت گفت: بخدا سلام کردم آقامهندس. شما نشنیدین.

گفت: از فردا نبینمت!

.

یه بار هم سرپرست شیفت رو احضار کرد که گزارش بگیره. بدبخت همینکه اومد تو اتاق، یهو پاچه شو گرفت: چرا ریشاتو نزدی؟!!

گفت: ببخشید آقا مهندس وقت نشد و ...

از فردا نبینمت! همین الان برو تسویه حساب کن

احتمالاً اون مکان کثیف و داغون صنعتی رو با هتل شرایتون اشتباه گرفته بود!

.

یه بار هم یکی از پرسنل که سابقه 3 ساله داشت، یک روز غیبت کرد.

فرداش که احضارش کرد گفت: ببخشید همسرم ناراحتی قلبی داره دیروز حالش بهم خورد الان سی سی یو بستریه. میگن باید عمل بشه

به همین وضوح گفت: به درک! مشکل خودته.

وضعیت جوری شد که دست به یقه شدن و مجبور به جدایی شون شدیم.

(البته در این مورد خاص، مالک محترم کارخونه، شخصاً وارد عمل شد و هزینه های بیمارستان و جراحی همسر ایشون رو پرداخت کرد. ولی متاسفانه این بزرگوار همیشه بالای سر کار نبود و صفر تا صد کارها به دست آقا رضا بود)

.

موارد فوق مشتی از خروار بود که شخصاً با چشم خودم شاهد بودم

باری. امیدوارم هرجا هست خدا حفظش کنه

.

.

.

« پردۀ دوم »

.

خدا رحمتش کنه. فامیلش قادری بود.

(البته هیچ نسبتی با آقای قادری معروف که یک شب اومده بود خونه تون و گویا سقاخونه تشریف داشتین نداشت!)

مالک یک کارگاه کوچک تراشکاری بود که حدود 8 الی 10 نفر براش کار می کردن.

بارها رفته بودم کارگاهش و هربار هم ازش یاد گرفتم. یک معلم بود. یک انسان

.

2 تا شرط استخدام داشت:

یکی اینکه نماز بخونی

یکی دیگه هم اینکه سیگار نکشی (اهل دود نباشی)

.

درست یا غلط، اعتقادات سنتی و خاص خودشو داشت.

ولی اونقدر مرد بود که روز اول اینها رو شرط کنه برای استخدام.

.

یه کارگری استخدام کرد که هر دو شرط بالا رو داشت یعنی هم سیگار نمیکشید و هم نمازش ترک نمیشد.

اما بعد از مدتی به مشکل دیگه برخورد و موند با این کارگر چیکار کنه.

مشکلش این بود که نمازشو خیلی سریع می خوند. یه جورایی سجده رو به صورت دبل کلیک روی مُهر انجام می داد!

مدتی تحملش کرد و آخر گفت: ببین. من نمی تونم اینجور نماز خوندن تو رو تحمل کنم! 2 راه داری. یا همین الان تسویه حساب میکنی و میری و تو رو بخیر و ما رو به سلامت

یا از فردا به شرطی اینجا کار میکنی که نماز رو پشت سر خودم بخونی!

(البته خدابیامرز عقدۀ پیشنماز شدن هم نداشت. چون نمازشو به تنهایی می خوند)

.

از اون روز، وقت نماز که میشد، گوشۀ اتاق حاجی سجاده پهن میکردن و دونفری نماز می خوندن.

آهسته و مثل آدمیزاد

.

یک ماه که گذشتّ حاجی یه پاداش 40 هزار تومنی بهش داد. اون موقع حقوق اداره کار زیر 100 هزار تومن بود و بهش تاکید کرد که اینو به خاطر اصلاح نماز خوندن بهت دادم.

تا روزی که زنده بود اون کارگر هم پیشش بود.

پیرمرد سواد چندانی نداشت.

ولی به سبک خودش مشکلات رو حل میکرد

یادمه یک بار برای مراسم عروسی یکی از کارگراش 500 هزار تومن داد (زمانی که یک لباسشویی اتومات ایندزیت ایتالیا 450 هزار تومن بود)

وقتی شنیدم جا خوردم. بهش گفتم ماشالا چه بذل و بخششی میکنی حاجی.

.

گفت: سید بود آقا یگانه! فردای قیامت همین چیزا برامون می مونه

.

خدا رحمتش کنه

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 192 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 2:35