یک جفت چراغ و شیشۀ جلو همراه با کمی چاشنی پس گردنی!

ساخت وبلاگ

برای رسیدن به محل کارم باید از 3 خیابون یکطرفه رد بشم که اگه قرار بود بی خیال مقررات شده و سریعترین راهو انتخاب کنم، روزانه حداقل یک کیلومتر در مسیرم صرفه جویی میشد. موضوع وقتی جدی تر میشه که اعتراف کنم خونه ما هم در کوچه ای یک طرفه قرار داره!

به همین دلیل به طور روزانه و مستمر، باید کمی بیشتر از خیلیهای دیگه، مقررات رو رعایت کنم. البته این موضوع، به دلیل عادت ناشی از روزمره بودنش چندان برایم دردناک نیست و احساس اتلاف وقت و خدای نکرده، مُردن بیمارم در اتاق عمل به علت دیر رسیدنم ندارم (بیماری مشترک در بسیاری از آقایون هموطن که اینجا در موردش نوشته بودم)

طوریکه مثل خری که هرجا ولش کنی از همون مسیر همیشگی میاد و میره، بنده حقیر حتی اگه بخوام هم نمیتونم زیرآبی برم و هر روز مثل بچه آدم میرم و میام.

از گروه افرادی هم نیستم که زمان ورود به کوچۀ یک طرفه، اگه ببینم گوسفندی در لباس انسان، از روبرو ورود ممنوع میاد جلوش واستم و راهشو ببندم. چون اگه چنین اخلاقی داشتم باید به صورت مستمر، متوسل به قفل فرمون و ضربات ماواشی گری بشم.

(این واژه رو از بزرگ رزمی کار معاصر کشورمون، زینب خانوم رمضانی یاد گرفتم و نمیدونم اصلاً درست نوشتمش یا نه)

.

بنابراین شاید بشه گفت از نظر روانشناسی، به نوعی رهایی دست یافتم و هر روز در کوچه های یکطرفه منتهی به محل کار، بدون هیچ احساس ناراحتی، برای چندین خودرو توقف میکنم یا حتی خودمو کنار میکشم تا حضرات علیرغم اینکه ورود ممنوع اومدن، تشریفشونو ببرن.

.

.

امروز با عزیزی همراه بودم. وارد کوچه های یکطرفه شدم. چند ماشین پشت سر هم داشتن ورود ممنوع میومدن. کنار کشیدم. مثل همیشه

اولی

دومی

سومی

...

n امی

دوستم خیلی تعجب کرد. گفت حق عبور با توئه. چرا تو وایمیستی؟ اون الاغا باید واستن.

گفتم: حالا من وایمیستم. چی میشه؟

گفت: اگه من بودم جلوشونو میگرفتم و ال و بل میکردم

گفتم: ولی من اعصابمو از تو جوب (جوی) آب پیدا نکردم!

و ترجیح دادم بحثو ادامه ندم

.

جریان جالبی تعریف کرد که فکرم مشغول شد و این درگیری فکری تا الان هم ادامه داره. طوری که چند تا سرچ هم زدم ولی چیزی در تایید یا رد این داستان پیدا نکردم. اگر شما عزیزان منبعی در این مورد دارین، ممنون میشم اطلاع بدین.

اجازه بدین داستان رو عرض کنم (حتی بااین فرض که از پایه و اساس اشتباه باشه) و بریم سراغ ادامه قصّه:

دوستم (البته از زبان مدیر مالی یکی از شرکتهای قبلیش که آقای مسنی بوده) تعریف میکرد:

.

سالها پیش در کشور (احتمالاً ترکیه) زمانی که عنان و افسار رانندگی ملت، از کنترل دولت خارج شد (مثل الان ایران) دولتمردان به قانون جدیدی پناه بردن:

قبض های جریمه رو از مامورین گرفته و دست هرکدومشون یک باتوم گردن کلفت دادن و قوانینی به شرح زیر ایجاد شد:

.

ورود ممنوع به کوچه باریک:  شکستن یک چراغ با ضربه باتوم توسط مامور .

ورود ممنوع به خیابون شلوغ: شکستن هر دو چراغ جلو .

عبور از چراغ قرمز: شکستن دو چراغ و شیشه جلو!

و قس علیهذا

.

داستان جالبی بود. کلی خندیدم.

اما همونطور که عرض شد هنوز هم فکرم درگیر این موضوعه.

فارغ از صحت یا نادرستی این داستان (که شخصاً فکر میکنم غیر واقعی یا نهایتاً آلوده به اغراق شده) به نظر شما اگه این قانون در مملکت ما اجرا بشه چقدر می تونه اثرات مثبت یا منفی داشته باشه؟

.

.

پارسال پشت فرمون بودم که موبایلم زنگ زد. از شرکت بود. همکارم آدرس کسی رو میخواست که فقط یک جمله گفتم:

الان میرسم شرکت و بهتون میدم.

اما از دید چشمان تیزبین مامور محترم دور نموند و دستور به توقف داد و یک جریمه زیبای یکصدهزارتومنی چسبوند به خودم (یعنی تسلیمی) که با توجه به عدم پرداخت، الان شده 200 هزارتومن.

البته قبل از این جریمه هم پشت فرمون با گوشی صحبت نمیکردم. اما این مبلغ 200 هزارتومن برای فقط یک جمله صحبت با موبایل، کاری کرد که امروز هرگز و در هیچ حالتی امکان نداره در حال رانندگی حتی به گوشیم پاسخ بدم و در مواقع ضروری، نهایتاً ماشین رو متوقف می کنم.

(اسم دیگه ش میشه نقره داغ شدن)

.

اما این مبلغ برای خیلی های دیگه قطعاً بازدارنده نیست.

مثلاً شازده ای رو تصور بفرمایید که در فلان جمع نشسته و برای خودنمایی، سیگار برگ گرونقیمتش رو با یک اسکناس صد دلاری روشن میکنه(!) و بعدش هم مست و پاتیل میشینه پشت فرمون ماشینی که از پول دیه و خونبهای بنده و تمامی خوانندگان محترم این وبلاگ بیشتره و مثل اسب رانندگی میکنه و از چراغ قرمز رد میشه.

.

آیا این جونور رو میشه از جریمه 200 هزار تومنی ترسوند؟

آیا پلیس جرات یادآوری وجود ابرو بالای چشمان اون شخص رو داره؟

(چون احتمالا خود مامور هم میدونه که وجود یک خودروی میلیاردی و اعتمادبه نفس شازده، نشونه ای از ارتباطات پنهان پشت پرده باباجونش خواهد داشت)

.

اما اگه قانون طوری باشه که پلیس، از خجالت جفت چراغ و شیشه جلوی ماشین (همراه با دو پس گردنی اضافه!) در بیاد، به احتمال قریب به یقین بازدارندگی بالاتری خواهد داشت.

.

جملات بالا رو بیشتر به عنوان شوخی در نظر بگیرین. فقط خواستم افکار پریشونم رو با شما در میان بذارم.

نتیجه گیری خاصی هم قرار نیست بکنیم. من نه جامعه شناسم و نه حقوقدان.

هیچ علاقه ای هم ندارم که مثل کسانی که چشم ها رو می بندن و مثلا در یک جمله میگن:

« من موافق (یا مخالف) اعدام هستم» (بدون اینکه تفاوت بین اعدام و قصاص رو بدونن)

حکم صادر کنم.

خدا رو شکر میکنم که نه سواد این چیزا رو دارم و نه شعور بالای خیلیهای دیگه رو.

.

یاد مطلبی از مهندس کاشانی افتادم که جایی گفته بود یکی از مشکلات بزرگ کشور ایران اینه که مردم از پلیس نمی ترسن (اختصاصاً پلیس راهور)

اما در امریکا، مردم آنچنان مثل ... از پلیس حساب می برن که کسی جرات دور زدن مقررات راهنمایی رو رانندگی رو نداره.

به نظرم تا حدی حرف حساب بود.

.

اما از طرف دیگه، پلیس این مملکت هم جزئی از مردم همین کشوره و در همین فرهنگ بزرگ شده.

دادن اختیارات بیش از حد به این عزیزان هم قطعاً مشکلات دیگری ایجاد خواهد کرد.

مثلاً تصور کنین دست پلیس عزیز راهور، باتومی داده و اجازه شکستن شیشه و چراغ ماشین صادر بشه.

احتمالاً اولین حرکت آقا پلیسه رجوع به خاطرات گذشتۀ دوران کودکی و تصمیم به تسویه حساب با تمامی عزیزانی خواهد بود که بهش میگفتن :

"زنگ آخر واستا کارت داریم"!

.

راستی. به قول یکی از دوستان، این عبارت (زنگ آخر واستا کارت داریم) هم به نوعی حل کننده بسیاری از بحران های ما بود.

چرا که اگه در کشوری مثل امریکا رعایت میشد، مشکلات در همون زنگ آخر حل میشد و اونقدر عقده ها زیاد نمیشد تا کسی مسلسل به دست بره سراغ همکلاسی هاش و این داستانها پیش بیاد!

این هم نظر جالبی بود.

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02