اسب های گروه چهار

ساخت وبلاگ

نمیدونم تا چه حد با طبقه بندی نژادهای مختلف اسب آشنا هستین. البته اگه آشنایی ندارین مشکلی نیست. چون منم بلد نیستم. اما امشب قصد دارم به صورت اجمالی نوعی تقسیم بندی (مثل همیشه غیرعلمی) رو خدمتتون ارائه بدم.

باشد تا همه با هم متفقاً و جمیعاً رستگار شویم.

.

گروه اول) اسب هایی که به صورت وحشی و آزاد در طبیعت زندگی میکنن و دست هیچ انسانی بهشون نرسیده و امیدواریم هیچوقت هم نرسه.

.

گروه دوم) اسب هایی که به لطف نژاد خوبشون (عرب یا ترکمن) در بهترین اصطبل های 5 ستاره با امکانات VIP ازشون پذیرایی میشه و چه بسا بر اساس نگاه دیگر همنوعانشون، جزء مرفهین بی درد جامعۀ اسب ها طبقه بندی بشن.

گروه سوم) اسب هایی که به دلیل عدم برخورداری از نژاد خوب و خالص (و چه بسا نداشتن ژن خوب!) تمام عمرشون به گاری بسته میشن و کار میکنن.

.

و اما گروه چهارم)

اسب هایی که باید در گروه سوم طبقه بندی میشدن اما به مدد بازی روزگار و دست های پنهان و هزار و یک پارامتر دیگه، به جای بسته شدن به گاری، هم اکنون به عنوان مدیر یا مالک (بعضاً) بزرگترین سازمان های کشورمون ایفای نقش می کنن!

.

سوال) روش شناختشون چه طوریه؟

پاسخ) بسیار ساده! از نحوه استخدام کردنشون به راحتی میشه فهمید.

.

اینها اگه قصد استخدام نظافتچی یا کارگر ساده داشته باشن آگهی میدن و مراسم مصاحبه و پر کردن فرم در واحد منابع انسانیشون انجام میشه مثل بقیه جاها. اما اگه قصد استخدام بعضی پست های حساس رو داشته باشن (مثلا مدیر مالی، مدیرفروش، مدیرشعبه و یا حتی دیده شده مدیربرند!) روال استخدامیشون دقیقاً همینطوره!

.

چند سال قبل یکی از کاربلدها و حرفه ای های حوزۀ مالی، برای پست مدیرمالی یک سازمان بزرگ دعوت به همکاری شد.

وقتی رسید اونجا، نگهبان ساختمون جلوشو گرفت و چند تا فرم گذاشت که باید اینها رو پر کنی!

گفت با آقای مدیرعامل قرار مصاحبه دارم.

نگهبان گفت هیچ فرقی نمیکنه. هرکسی که میخواد بره برای مصاحبه (در هر قسمتی) باید اول این فرم ها رو پر کنه! و بعدش هم باید بره واحد منابع انسانی.

برگشت و پشت سرش رو هم نگاه نکرد.

.

به نظر شما چه کسی این وسط ضرر کرد؟

اون آقای رزومه دهنده که امروز با میانگین دریافتی بالای 6 میلیون تومن در سازمان دیگری مشغول شده؟

یا آقای مالک (مدیرعامل) سازمان قبلی که فرق بین کارگر ساده و مدیرمالی رو نمیفهمه و بر اساس استخدام اشتباه در این پست، دو مرحله پشت سرهم زیان های سنگینی به سازمانش وارد شد؟

.

و بازهم چند سال قبل، یکی از دوستان (که الحق یکی از اساتید حوزه کاری ما هستن) از طرف یکی از بزرگترین برندهای کشورمون دعوت به همکاری شد. وقتی رزومۀ قدرتمند و پُروپیمون این آقا رسید دست یکی از مدیران میانی، سریعاً پاره اش کرد و گفت:

اگه این بابا بیاد به یک ماه نمیکشه که اول منو از اینجا میندازن بیرون!

و البته خبر نداشت که مخاطبش، قبل از اینکه همکارش باشه، شاگرد آقای رزومه دهنده بوده و تمام این عبارات تهوع آور و منحوس رو صاف میذاره کف دستش!

.

بازهم به نظر شما چه کسی ضرر کرد؟

آقای رزومه دهنده که اگه در هیچ واحدی هم استخدام نشه، کلاس های مختلفش ماهانه میلیونها تومن براش درآمدزایی داره

یا اون برند بزرگ و نامدار کشورمون که همچنان در حال جذب و تعدیل نیرو و آزمون و خطاست

.

واقعیت اینه که نگهبان سازمان فوق الذکر تقصیری نداره. اون وظیفه شو انجام میده. خدا خیرش بده.

حتی از نظر بنده، شاید مدیران میانی که با دو دست و دو پا و 32 عدد دندون میزشونو چسبیدن و نگران استخدام افراد حرفه ای هستن هم تقصیری ندارن. چون غم نان، دغدغۀ کمی نیست.

بهرحال وقتی وارد این دنیا شدیم کسی بهمون تضمین نداد که در جامعه ای زندگی میکنیم با افراد فرهیخته که ابتدایی ترین اصول تفکرسیستمی رو بدونن و بفهمن.

.

بلکه مقصر اصلی، اسب عزیزیست که به جای بسته شدن به گاری، در مقام مالک و ذینفع سازمان (با هر عنوانی) مشغول ایفای نقشه و چنین سیستم احمقانه ای برای استخدام همکارانش تعیین کرده.

کسی که شاید به مدد وام های کلان و بریز و بپاش های دوران سازندگی این کشور، دم و دستگاهی به هم زده و اگه قرار بود امروز از صفر شروع به کار کنه این دستش به اون دستش چیزهایی میگفت که زشته اینجا بنویسم.

کسی که در جزئی ترین هزینه های سازمانش دخالت میکنه و دلش خوشه که با تعدیل یک یا چند نیرو و دستور به خرید چای ارزان به جای چای مرغوب برای پرسنل، هزینه های سازمان رو کاهش داده!

اما هرگز (تاکید میکنم: هرگز) نخواهد فهمید هزینۀ عدم جذب نیروی حرفه ای و کارآمد چقدر سنگین و کمرشکنه.

شاید به این دلیل که این هزینه در هیچ سرفصل حسابداری ثبت نمیشه.

اما ویران کننده ترین ضررهاست.

.

اسب های گروه چهارم زمانی روی زمین سفت، خرابکاری نوع 1 انجام میدن که خیلی دیر شده!

اونها در هر محفل و مجلس خصوصی، مثل بچه ای که خرابکاری نوع 2 گریبانشو گرفته و همه جاش میسوزه، داد و فغان میکنن از اینکه نیروی خوب و کاربلد و حرفه ای نیست!

.

فکر میکنم اگه مرحوم مغفور جلال الدین محمد بلخی (مولانا) در جامعه امروز زندگی میکرد، داستان نه چندان مودبانۀ نداشتن چشم بصیرت که منجر به ندیدن کدو شد رو به جای خاتون و کنیزک، برای این اسب های گروه چهارم بکار میبرد.

.

البته باید اضافه کنم که خوشبختانه این تقسیم بندی، شامل درصد کوچکی از سازمان های ما میشه و الحمدلله و خدا رو صد هزار مرتبه شکر، اکثر سازمان های بزرگ ما توسط افراد کاربلد و حرفه ای اداره میشن.

.

.

تجربیات خودم:

.

چند سال قبل

توسط یکی از سازمان های بزرگ کشورمون برای پست مدیر شعبه خراسان دعوت به همکاری شدم.

(این داستان مربوط به قبل از توبه معروفم بود وگرنه میدونین که امروز بهیچوجه حاضر به همکاری با سازمان های بزرگ نیستم)

یک صحبت اولیه و تلفنی با مدیرعامل (مالک) انجام شد و بعد از توافقات اولیه، بلیت رفت و برگشت و هتل در شیراز توسط شرکت مهیا گردید. (این شرکت بزرگ در شهر شیراز مستقره)

مصاحبه اصلی ما چند ساعت زمان برد که تماماً با شخص مدیرعامل (مالک مجموعه) بود و بعد از توافقات نهایی، ارجاع داده شدم به واحد منابع انسانی و ادامه داستان

(اینجا دیگه مخلص تمام بروبچه های منابع انسانی هم هستیم)

علیرغم اینکه دوران همکاری ما چندان دوامی نیافت و من کمتر از یک ماه بعد به دلیل اختلاف نظر با مدیرعامل، استعفا دادم (که داستانش مفصله و بعد از چند ماه از رفتنم همه چیز به نفع نظریات بنده تموم شد) اما هنوز هم هرکجا که صحبت میشه از این آقای مهندس به عنوان یکی از باشعورترین و فهمیده ترین مدیرانی که دیدم یاد میکنم. 

ضمن اینکه مهمون نوازی و برخورد گرم شیرازی های عزیز و مهربان تا آخر عمر از یادم نخواهد رفت.

.

چندماه قبل

تلفنم زنگ زد. شماره ای ناشناس از شهری دیگر. پاسخ دادم. دعوت به همکاری بود. برای مدیرشعبه استان مازندران در یکی از بزرگترین برندهای لبنیات کشور. البته قصد تغییر شغل نداشتم و طبیعتاً پاسخم منفی بود.

ولی به دلیل کنجکاوی، صحبت رو ادامه دادم.

برام عجیب بود که از توی کدوم لُپ لُپ منو گیر آوردن!

ضمن اینکه رابطه بنده با حوزه FMCG مثل جن و بسم الله بوده و هست و همیشه ازش فراری هستم.

علاوه بر اون، نهایت ارزش آفرینی ام در حوزه لبنیات نهایتاً به دوشیدن گاو ختم میشه و نه بیشتر!

خلاصه اینکه دعوت کرد برای مصاحبه برم تهران (که هرگز این کارو نمیکنم و علتش رو هم در پست های بعد خواهم نوشت)

پرسیدم:

مصاحبۀ اول با چه کسی انجام میشه؟

گفت: با مدیر منابع انسانی و بعد هم مدیر منطقه و بعد از اون ...

گفتم خداحافظ و گوشی رو پرت کردم روی صندلی (بی ادب هم خودتونین!)

بلافاصله زنگ زد که جواب ندادم. احتمالاً میخواست بگه مرتیکۀ خر! این چه طرز برخورده؟ (حق هم داشت)

مالک این مجموعه بر اساس ذهنیات بنده، جزء اسب های گروه 4 طبقه بندی میشه که ارزش یک کلمه صحبت هم نداره.

از اینها زیاد دیدم متاسفانه

.

.

جناب اسب بزرگواری که در گروه چهارم طبقه بندی اینجانب مشغول چریدن هستی:

با شخص شما هستم.

.

یک مدیر شعبه با هر سیستم امنیتی هم که تصور کنی، به راحتی آب خوردن می تونه کلاه امثال تو احمق ها رو برداره. (اگه نمونه شو ندیدی بهت آدرس بدم)

پس کمی به خودت زحمت بده و قبل از هر چیزی (حتی پر کردن فرم استخدام) یک جلسه باهاش صحبت کن. چیزهایی دستت میاد که هیچکس بجز خودت (یا دلسوز و ذینفع سازمانت) نمی تونه اونها رو لمس و درک کنه.

بیا ببین آیا منی که قراره چنین پست حساسی تحویل بگیرم دزد هستم یا نه؟! سر چه سفره ای بزرگ شدم؟!

نه اینکه به اتکاء چند پارامتر احمقانه (مثل تحصیلات و سوابق کاری و این چیزا) تمام بار جذب نیرو رو بندازی گردن مدیران میانی و منابع انسانی که با دیدن یک نفر حرفه ای تر از خودشون سریعاً میر...نن تو شلوارشون!

عبرت بگیر از اینهمه سازمان خصوصی دیگه.

از اینهمه ضررهای سنگین و وحشتناکی که قابل اندازه گیری نیست.

آخه نادونی تا چه حد؟

اسب بودن تا کجا؟

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 210 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 4:02