ضرب المثل های بی خاصیت

ساخت وبلاگ

امروز یک خرید ساده و پیش پا افتاده و البته بسیار حیاتی و ضروری باعث شد این مطلبو بنویسم. (منظورم از ضروری س.ی.گ.ا.ره که برای امثال ما بدبخت بیچاره ها حکم آب حیات داره ولی برای جلوگیری از بدآموزی! شما هرچی دوست دارین به جاش تصور کنین. مثلا قرص زیرزبونی!)

وارد یک سوپر قدیمی شدم. از اونایی که هنوز هم با لفظ بقالی می شناسیم. پیرمردی پشت پیشخان بود (پیشخوان اشتباهه. پیشخان درسته)

.

خریدامو کردم. شد 9500 . یه اسکناس ده تومنی بهش دادم. دنبال 500 تومن پول خرد میگشت که برگردونه.

از طرفی چون توقف دوبله کرده بودم، باید زودتر برمیگشتم (علیرغم خلوتی خیابون)

.

 گفتم حاج آقا نیازی نیست. باشه خدمتتون

با تحکم فرمود: نخیر صبر کن!

(احساس کردم اگه 500 تومن رو نگیرم بهش برمیخوره)

برای همین گفتم:

ــ حاج آقا مهم نیست اگه شکلاتی چیزی هست بدین

ــ نخیر. پول خورد هست. صبر کن!

(به نظر میرسید که دادن یک کالای کم ارزش به جای پول خرد رو هم بی احترامی به مشتری می دونست)

.

البته انتظار نداشتم که ارزشمندتر بودن زمان برای برداشتن ماشین از پارک دوبله رو نسبت به این مبلغ ناچیز درک کنه.

تا اینجاش مشکلی نبود.

.

مشکل از جایی آغاز شد که بعد از دریافت چند سکه و زمانی که قصد رفع زحمت داشتم، از شانس خراب و احتمالاً بدِ روزگار، گویا شهوت ناگهانی در بخش کلامی حاجی زد بالا!

فرمود: پسرم: حساب حسابه. کاکا برادر

و رفت بالا منبر و روضه هاش شروع شد مبنی بر اینکه از یک قرونت نباید بگذری و جوونای ما نمیدونن که چطور باید پول خرج کنن و برای روز نبادا (روز مبادا رو نبادا تلفظ میکرد) به فکر باشن و برای همینه که اینقدر بدبختن! و ... (10 دقیقه زمان)

زشت بود وسط صحبت های حکیمانه و پندهای حیاتی(!) این پیر فرزانه حرفشو قطع کنم و ضدحال بزنم.

برای همین ایستادم و گوش جان سپردم به تک تک جملات بی ارزشی که باید به رسم ادب می شنیدم و پند میگرفتم! 

.

.

داستان معروفی تعریف کرد که قبل از اون دهها بار از دیگر کهنسالان فامیل شنیده بودم. همون حکایتی که یکی میره در خونه یکی از خیّرین معروف و قبل از اینکه زنگ بزنه می بینه که آقای خیّر ثروتمند داره با خدمتکاراش دعوا میکنه که چرا یک عدد چوب کبریت رو گم کردین (یا بیشتر از حد استفاده کردین)

بنده خدا با خودش میگه مثل اینکه به کاهدون زدم! اینی که برای یک چوب کبریت داره قیصریه رو به آتیش میکشه محاله بخواد کمکی به موسسه خیریه بکنه. اما بعد که وارد خونه میشه و کمک های هنگفت حاج آقا رو می بینه متعجب میشه و اونجا هم طبیعتاً و مثل دیگر حکایت های ایرانی، آقای خیّرِ قصۀ ما برای خلاصی از فشار شهوت کلام، کلّی براش حرف میزنه که :

حساب حسابه و کاکا برادر! من در مورد حساب و کتاب از یک چوب کبریت نمیگذرم اما موقع بذل و بخش و امر خیر، کلی دست و دلبازی میکنم. پس تو هم سعی کن مثل من باشی و همانند من فکر کنی و ادامه خزعبلات

..

.

در مباحث قانونی، زمانی که اختلاف نظری پیش بیاد، رجوع به مواد قانونی که توسط قانونگذار تعیین شده، در همه جای دنیا راه حلی درست و قابل قبول به نظر میرسه

در بسیاری از موارد هم اختلاف نظرها توسط ارجاع به روایات و گفته های بزرگان دینی یعنی احادیث (فارغ از جعلی بودن یا نبودن بسیاری از آنها) راه حل نهایی برای اتمام بحث ها در بین متشرّعین و مذهبیّون خواهد بود.

.

اما در بسیاری از موارد، هنوز هم می بینیم که ارجاع به حکایتهای قدیمی و ضرب المثل های فارسی همچنان رواج داشته و شخص گوینده، بلافاصله بعد از صحبتها و نصیحت هاش گریزی هم میزنه به یک ضرب المثل تا محکم کاری کنه. غافل از اینکه بسیاری از اون ضرب المثل ها نه تنها قابلیت ارجاع و سندیت ندارن، بلکه یک مشت خزعبلات بی دروپیکر و پوسیده ای هستن که شاید (و موکداً شاید) در زمان خودشون به درد می خوردن.

مثلا:

.

.

حرف مرد یکیه

امروز اثبات شده بجز یک انسان بیمار از نظر روانی، کسی نمیتونه ادعا کنه که حرفش یکیه. حالا مرد و زنش چندان مهم نیست. یک انسان عادی و نرمال (نمیگم سالم. چون می دونین که افراد سالم از نظر روانشناسی  بسیار بسیار کم هستن. طبق آمارها در کشور ما چیزی کمتر از 2 درصد) در طول گذر زندگی تغییرات زیادی کرده و بسیاری از عقاید خودش رو با عقاید محکم تر و منطقی تر جایگزین میکنه.

.

.

هرآنکس که دندان دهد نان دهد

وجود میلیونها کودک گرسنه و در حال مرگ در همین لحظه ای که در حال نوشتن این اراجیف هستم محکم ترین دلیل بر رد این ضرب المثل احمقانه هست.

مگر اینکه اون کودکان بینوا دندون نداشته باشن.

اصولاً رابطه ای بین نان و دندان و اینکه کسی که یکی رو میده باید اون یکی رو هم بده نه کشف شده و نه اثبات

و در عین حال تجربه نشون داده کسانی که به اتکاء همین ضرب المثل احمقانه، تولید مثل انجام داده و می دهند درحقیقت مشغول اضافه کردن آمار وحشتناک بزهکاری و ناهنجاریهای اجتماعی در جوامع بوده و به نظر میرسه که حالاحالاها هم ادامه خواهد داشت. 

..

.

.

روزی کسی رو کس دیگه ای نمی خوره

راحت تر از اونی که فکر می کنیم می خورن! یه لیوان آب هم بالاش.

واضح تر از اونه که قرار باشه مثال بزنیم. کثرت جمعیت حاضر در دادگاهها بر اساس خوردن حق دیگران (کلاهبرداری و این چیزا) موید همین موضوعه. مگر اینکه بخواهیم با گفتن: (اون پولی که از من خوردن حق من نبود!) آب رو بریزیم جایی که میسوزه! (استغفرا... از دست بزرگواری که در دوران ریاست جمهوریش همه ما رو بی ادب کرد!)

.

.

.

سحرخیز باش تا کامروا باشی

یکی از دوستانم (الان بالای 50 سال سن داره) همیشه با پسرش درگیر یک موضوع بود. اینکه پسرش تا ساعت 9 صبح می خوابید. چه جنگ و دعواهایی بابت این موضوع که از این پدر و پسر ندیدم.

شخصاً فکر میکنم واژه سحرخیزی طبق شرایط و اوضاع تغییر میکنه.

در دورانی، پدربزرگان ما مجبور بودن قبل از اذان صبح و در تاریکی هوا (مثلا ساعت 3 و نیم صبح) بیدار و سوار تنها مرکب اون زمان (یعنی خر) بشن تا به سر جالیز و زمین و چه میدونم آوردن گندم و پخت نان و این چیزا برسن (و حالت دیگه ای وجود نداشت) 

طبیعتاً اونها به راحتی نمی تونستن تنبلی و راحت طلبی و دیر بیدار شدن فرزندانشون (یعنی پدران ما) در ساعت 5 صبح رو بفهمن.

همانطور که دوست من نمی تونه علت بیدار شدن پسرش در ساعت 9 صبح رو بفهمه و هضم کنه.

از نظر اون، چون خودش یک عمر ساعت 6 صبح از خونه زده بیرون پس باید پسرش هم همین کارو انجام بده!

.

یادمه تا همین 10 یا 15 سال قبل، اگه دیرتر از ساعت 7 صبح از خونه میزدیم بیرون، تا ظهر به خیلی از کارامون نمیرسیدیم. اما امروز اگه ساعت 11 هم از خونه بریم بیرون (و حتی اگه نریم بیرون) به مدد اینترنتی شدن کارها به تمام امورات شخصی خودمون میرسیم و احتمالاً زمان هم اضافه میاریم

(این زمان رو فارغ از درگیری های ترافیکی شهرهای بزرگ و همچنین زمانی که باید برای شغلمون بذاریم عرض کردم)

قطعاً اون پسر تنبل و مفت خور(!) از ساعت 9 صبح تا بعدازظهر خیلی بهتر از پدرش که هنوزم ساعت 6 بیدار میشه و از خونه میزنه بیرون و توهّم خودگرفتارپنداری داره به کاراش میرسه.

.

.

آب دریا از دهن سگ نجس نمیشه

خیلی راحت تر از اونی که فکر میکنیم نجس میشه! به مدد دنیای ارتباطات و تولید محتوا توسط هر ننه قمری (منظور خودمم) فاصله بین حرمت تا هتک حرمت دیگران باریک تر از اونی شده که تصور میشه.

اشخاص و برندهای معروفی بودن که به دلیل همین موضوع فاتحه شون خونده شد.

این بحثو زیاد ادامه نمیدم چون باید بعدش جواب خیلی ها رو بدم!

.

.

من مرده شورم. ضامن بهشت و جهنم کسی نیستم

اگه منظور فضولی و سرکشی در کار دیگران باشه بسیار هم عالی. هیچ مشکلی نیست.

اما بارها شنیدم که فلان شخص مسن، زمانی که میخواد پسرش رو نصیحت کنه تا چطور وارد محیط کاری بشه، بهش میگه تو ضامن بهشت و جهنم دیگران نیستی. سرتو بنداز پایین و کارتو بکن و اون جوون نصیحت پذیر و حرف گوش کن هم در محیط کاری، سرشو میندازه پایین و به خیر و شر هیچکس کاری نداره

شخصاً فکر میکنم یکی از دلایل اصلی تِررررر زدن(!) به نگرش سیستمی در این مملکت، همین جمله گهرباریست که همچنان هم به عنوان ضرب المثل گفته میشه.

قبلا هم در این مورد نوشتم. تکرار میکنم :

حاضرم با دزد و قاچاقچی و معتاد همکار باشم اما نمی تونم با کسی کار کنم که بگه:

این، مشکل من نیست

من فقط وظیفه خودمو انجام میدم

من ضامن بهشت و جهنم دیگران نیستم

خیر عزیزم. در یک سازمان، همه باید ضامن بهشت و جهنم دیگران باشیم

.

نکته بسیار مهم: این موضوع رو فقط برای سازمان های خصوصی که بر اساس پول حلال و زحمت کشی، تاسیس شده و قرار بر اینه که به سودآوری و موفقیت برسه عرض کردم نه خدای نکرده سازمان های دولتی و حتی خصولتی.

.

.

.

متن بالا رو خیلی سریع نوشتم و فعلا همین چند تا ضرب المثل به ذهنم رسید. البته اینها همه مثال بود تا به اصل موضوع برسیم.

.

انتظاری از افراد مسن نیست. اونها با مدل ذهنی غالبی رشد کردن که یک نقطه اشتراک داشت:

باید مثل من باشی (یا مثل من فکر کنی) در غیر اینصورت موفق نخواهی شد!

.

درست یا غلط، تنها کاری که میشه کرد حفظ احترام و عدم بحث کردن در راستای تغییر جهان بینی اونهاست.

میدونم کار چندان ساده ای نیست. ولی بهرحال احترام، حداقل وظیفه ایست که در قبال اونها داریم.

اما:

ایکاش خود ما روزی به این نقطه نرسیم.

حداقل اینو بدونیم که تعریف بسیاری از ارزش ها با تغییر نسل ها متفاوت میشه.

ما به هیچ وجه اجازه نداریم به نسل های بعد، بگیم چیکار کنن و چیکار نکنن.

ای کاش قبل از اینکه پا به سن بذاریم، دچار بیماری پیران جدید نشیم.

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1397 ساعت: 12:21