باید ماهیگیر باشی تا متوجه بشی

ساخت وبلاگ

بخش اول

(اندر باب اعتیاد)

.

ایام تعطیلات عید موقعیت خوبی بود برای رهایی از استخون درد ناشی از خماری!

البته معنای این استخون درد و خماری رو دست اندرکاران و معتادان محترم به خوبی درک می کنن.

راستی سلام. عیدتون مبارک

من سعید هستم. یک مسافر. یک معتاد!

(البته معتاد به ماهیگیری)

.

زمان: 6 فروردین

مکان: میعادگاه همیشگی: منطقه گلورد. رود تجن

برخلاف اعلام اداره هواشناسی که بارندگی رو صفر پیش بینی کرده بود، اون روز آسمون منطقه هوای گریۀ شدیدی داشت. اما غافل از اینکه خنده و گریۀ آسمون برای یک خمار ماهیگیری، هرگز بازدارنده نیست.

از طرفی هوا بس ناجوانمردانه سرد بود و کفش و لباسم نامناسب.

بنابراین یک عدد پالون از داخل ماشین برداشتم و رو خودم انداختم و رفتم کنار رودخونه.

ولی کنار رودخونه کار خاصی نمیشد انجام داد.

بنابراین برای رسیدن به یک منطقه خوب (گودی عمیق در آب) مجبور شدم دل به دریا زده و پا در رودخانه بذارم.

تا زیر زانو.

آیا اینکه هوا سرد بود و زیر بارون داشتم میلرزیدم اهمیت داشت؟

به هیچ وجه

(خدا این اعتیاد رو نصیب دشمن آدم هم نکنه!)

.

کمی بعدتر برای رسیدن به منطقه دوم مناسب ماهیگیری (یعنی عمق بیشتر در اونطرف رودخونه) با هزار ترس و لرز (لرز ناشی از سرما و ترس با هم) رفتم وسط رود تجن.

جریان آب خیلی شدید بود.

طوریکه فاصله هر قدم با قدم بعدی بعضا تا یک دقیقه هم طول میکشید

چندبار هم احساس کردم الانه که آب منو با خودش ببره!

اصلاً احساس خوبی نیست.

و اما نتیجه این حرکت احمقانه :

.

از نگاه دیگران: دیوونه! جونشو به خطر انداخت تا فقط 6 تا ماهی صید کنه (تازه بزرگترینش رو هم رها کرد)

از نگاه خودم: موفق شدم در این وضعیت هوا ماهی بگیرم. همین!

.

البته اینجا صحبت از گرفتن ماهیست و نه خوردن اون

احتمالا می دونین که بنده اصلا لب به گوشت ماهی و هیچ موجود آبزی دیگری نزده و نخواهم زد.

.

چند سال قبل یک ماهی بزرگ در سد دوستی (نقطه صفر مرز ایران و ترکمنستان) صید کردم. یک زردپر خوشگل و مامانی به طول 63 سانت. بعد از اندازه گیری خواستم ولش کنم بره که نگهبان سد اومد و گفت چیکار میکنی؟

گفتم میخوام ولش کنم.

گفت: دیوانه ای؟!

گفتم: فکر نمیکنم! ولی من ماهی نمیخورم. میگیرم و بعد هم رها میکنم. اگه میخوای برش دار

بنده خدا خرکیف شد و بردش و زد بر بدن (نوش جونش)

.

نتیجه اخلاقی این که اگه اطرافم ماهی خواری وجود داشته باشه (از گونه انسان یا غیر انسان) ماهی رو میدم بهش وگرنه ولش میکنم تو آب.

نه اینور قضیه برام اهمیت داره و نه اونور قضیه (یعنی تفکرات موافق و مخالف)

.

مگر زمانی که ماهی، تخم در شکمش داشته باشه که قطعاً رهاش میکنم. البته امیدوارم خدای نکرده فکر نکنین فاز روشنفکری برداشتم. ابداً

به این دلیل ماهی ماده باردار رو رها میکنم چون اون ماهی باید رهاسازی بشه تا سال آینده دهها هزار ماهی دیگه در اکوسیستم اونجا وجود داشته باشه تا بتونم بگیرم! به همین سادگی

که اگه این مهم انجام میشد و تمامی ماهیگیران و صیادان عزیز به این تفکر سیستمی میرسیدن امروز با بحران شدید منابع آبزی روبرو نبودیم.

باری

.

منم مثل هر انسان دیگری در طول عمرم چندین صحنه نزدیک به مرگ داشتم تا امروز در خاطراتم واسه این و اون بگم در فلان جا و فلان جا و فلان جا خدا بهم رحم کرد.

اما جالب اینجاست که بخش اعظم اونها ارتباط مستقیمی با ماهیگیری داشت.

.

حالا به نظر شما عزیزان:

چه چیزی باعث میشه یک خُل و چل و دیوونه مثل من در هوای سرد و زیر بارون تا بالای زانو بره داخل جریان آب شدید رودخونه؟ و بعدش تا چند روز بیفته!

.

چه عاملی باعث میشه یکی از قهرمانان تکواندوی آسیا (محسن ارسنجانی) در بهمن 93 و در همین رودخونه (کمی بالاتر در محل سد سلیمان تنگه) موقع ماهیگیری جونش رو از دست بده؟

.

پاسخ فقط یک چیزه:

تا ماهیگیر نباشیم نمی تونیم بعضی رفتارها رو درک کنیم

.

منظور بنده از این مطلب، صریحاً اشاره داشت به این تصویر در متمم :

راستی به عنوان کسی که ماهی نمیخوره با اطمینان عرض میکنم:

اصلا هم به طعم ماهی کبابیش نمی ارزه!

.

.(..

بخش دوم

(اندر باب انتخاب)

نیمه پایینی بدن خیس شده بود و باد شدید و سرما و غروب آفتاب باعث شد تا تحملم از دست بره و از اونجا دل بکنم. کیسه زباله ای که همیشه همراه دارم رو برداشتم و در حالیکه از سرما میلرزیدم آشغالهای خودم و ایضاً عزیزانی که قبل از من اونجا بودن رو جمع کردم.

.

نکته بسیار مهم:

مقارن شدن این موضوع با تب شدید و فراگیر (و صد البته زودگذر) این روزها یعنی تمیز نگه داشتن طبیعت و سیزده به در و این چیزا کاملاً تصادفی و اتفاقی بوده و هیچ ربطی به هم ندارن. بنده همیشه بعد از خروج از طبیعت تمامی زباله ها (خود و دیگران) رو از اطرافم جمع میکنم.

.

کیسه زباله این دستم بود و کوله پشتی ماهیگیری با قلاب در اون دستم. اومدم از بخشی از عرض رودخونه رد بشم که ناگهان مثل پِهِن سُر خوردم و هردو پا به سمت آسمون برافراشته شد!

.

نکته اول: افتادن با پشت و کمر بر روی سنگ های خیس رودخونه خیلی دردناکه

نکته دوم: فکر نمیکنم نیاز به توضیح باشه که بجز نیمه پایین، نیمۀ بالای بدن نیز کاملاً خیس شد!

.

کیسه زباله و کوله پشتی وارد جریان آب شدن. ناخواسته باید یکی رو انتخاب میکردم.

به نظرتون کدومش؟

معلومه. کوله پشتی و قلاب رو نجات دادم (خب پول داده بودم بالاشون!) و نظاره گر کیسه زباله ای شدم که در جریان رود تجن از نگاهم دور میشد و آشغال هاش هم پراکنده میشدن.

خب این هم سهم بنده از پاکیزگی طبیعت!

نکته اخلاقی: زیاد سخت نگیرین. اون کیسه زباله هم رفت جزء صدها تن زباله دیگه در حاشیه رود تجن

(مثل تمامی روهای کشورمون)

.

پارسال در کلانشهر داغون و شلوغ بانکوک که خر صاحبش رو نمیشناسه، شبی گوشیمو تو تاکسی جا گذاشتم. صبح روز بعد با حالتی درمونده و مستاصل از هتل رفتم بیرون تا شاید بتونم با بعضی رانندگان تاکسی ارتباط بگیرم، شاید به فرض محال گوشیم بهم برگرده که ناگهان یک تاکسی ون در کنارم توقف کرد. همکاران و همسفران عزیزمون بودن که داشتن دسته جمعی، شاد و خوشحال میرفتن سفارت ایران تا رای بدن و رئیس جمهور انتخاب کنن.

بهم اصرار کردن بیا بریم! که پاچه شونو گرفتم و گفتم الان تنها چیزی که برام اهمیت نداره اینه که رئیسی رئیس جمهور بشه یا روحانی! چیزی که الان برام مهمه فقط گوشیمه

.

نمیدونم اگه شما به جای بنده بودین انتخاب دیگری انجام میدادین؟

.

نتیجه اخلاقی نهایی:

در بعضی انتخاب ها قطعاً خود واقعی مون تصمیم میگیره! بدون هیچ نشونه ای از تظاهر

.

.

.

پ.ن1) همون شب گوشیم به طرز معجزه آسایی بهم برگشت

پ.ن2) روحانی هم که رئیس جمهور شد. چه من رای میدادم چه نمیدادم!

:-)

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 176 تاريخ : يکشنبه 26 فروردين 1397 ساعت: 12:21