قیمتت چنده؟!

ساخت وبلاگ

.

پردۀ اول

.

گروه بازرگانی یکی از معروف ترین برندهای کشورمون اومده بودن برای مذاکره. یک خانوم به همراه سه آقا. (خانومه سرپرست سه آقای همراهش بود)

مدیرعامل ما خیلی از اون خانوم خوشش اومد

(استغفرالله. خجالت داره بخدا. فکرتونو اصلاح کنین. از نظر همکاری عرض کردم)

بنابراین به زیردست خودش یعنی آقا رضا (اینجا در موردش نوشتم) گفت:

.

هرطور شده بخرش! من اینو(!) میخوام.

.

البته بنده در اون مقطع مثل تمام عمرم هیچ کاره و فقط نظاره گر جریان بودم. آقای مدیرعامل (مالک مجموعه) با اینکه ذاتاً انسان خوب و درستکاری بود، اما بهرحال (خواسته یا ناخواسته) به مدد سالها مدیر بودن، دچار توهّم همیشگی مدیران این مرزو بوم بود:

.

اینکه فکر میکنن دست روی هر کسی که بذارن، قابل خریده.

گویی به بازار مال فروشان رفته و قصد خرید گوسفند دارن.

.

.

خلاصه اینکه قرار شد آقا رضا با اون خانوم صحبت کنه و مخشو بریزه تو فرغون تا بیاد وارد مجموعه ما بشه.

بنابراین شروع کرد:

.

ــ ما دوست داریم با شما همکاری کنیم..... زر زر زر زر ..... ور ور ور ور..... مشکلی در پرداخت حقوق شما نداریم.... زر زر زر زر .... ور ور ور ور .... مطمئن باشین امکاناتی که ما بهتون میدیم خیلی بهتر از شرکتیه که الان مشغولین و ادامۀ زر زر ها و ورور ها

.

تا جایی که از سابقۀ رضا خبر داشتم معمولاً در هیچ مذاکره ای شکست نمیخورد و قبل از شروع صحبت با بانوی محترم داستان ما، به مدیرعامل قول داد که با کمی بالا و پایین کردن مبلغ می خرش!

اما با کمال تعجب، عکس العملی از بانوی محترم دیدم که دین و مذهب و آیین و تفکراتم کلهم اجمعین تحت تاثیر قرار گرفت.

اجازه نداد حرفای رضا تموم بشه و بهش چیزهایی گفت با این مضمون:

.

ــ آقای مهندس! [اینو طوری گفت که ترجمه ش میشد : بچه جون!] بذار کارتو راحت کنم. چقدر میخوای به من بدی؟ یه تومن؟ دو تومن؟ 10 میلیون تومن؟!!!! (اون زمان اگه اشتباه نکنم حقوق قانون کار حوالی 200 هزار تومن بود) میخوای همین الان بدون مقدمه زنگ بزنم به فلانی (یعنی مدیرعامل مجموعۀ خودش) و تلفنو بذارم رو آیفون و ازش درخواست 20 میلیون وام خرید مسکن کنم تا ببینی چی میگه؟ تازه نه فقط من. بلکه هرکدوم از این آقایونی که همراه من هستن و صد البته تمام پرسنلش از کارخونه تا تمام شرکتهای تابعه

(تاکید مجدد: این برند، همچنان هم خیلی بزرگ و جزء برندهای اول ایرانه)

.

برام مهم نبود که بانوی محترم، دروغ میگه و بلوف زده یا راست میگه. مهم این بود که با این جملات، بلافاصله درِ دهن رضا رو گِل گرفت و اجازه نداد که روی قداست همکاری، قیمت بذاره.

شاید بشه گفت که ترجمه خیلی ساده شده حرفاش این بود:

بچه جون! برو با اسباب بازیات بازی کن! با فلانی (یعنی مدیر من) نمیتونی دربیفتی

.

نکتۀ مهم) هنوز هم (بعد از سالها) وقتی به این صحنه فکر میکنم خستگیم در میره

هم از جواب دندون شکن اون خانوم و هم از چهرۀ پوکرفیس آقا رضا که اگه دوغ شُتر با آفتابه سرمیکشید اینقدر ضایع نمیشد.

.

.

پردۀ دوم

.

با حالت تحقیرآمیزی بهم گفت:

ــ من تو رو میخوام! هرطور که باشه

(فشردن دکمۀ آلارم اصلاح افکار انحرافی!) البته ایشون آقا بودن

بسیار خرپول. معتبر و با اعتماد به سقفی باورنکردنی

.

بهش گفتم:

ــ من واقعاً علاقه ای به همکاری با مجموعه شما ندارم

(بعد از حداقل یکساعت بحث کردن نمی تونست یک سری چیزها رو بپذیره)

.

با کمال وقاحت گفت:

ــ قیمتت چنده؟!!!

.

سریع توی ذهنم مشغول محاسبه و جمع و تفریق شدم. البته نه اعداد. بلکه داشتم فکر میکردم اگه پایه چسب روی میزو بردارم و تو صورتش بکوبونم، چقدر باید تاوان بدم! و نهایتاً به علت اینکه نه پول پرداخت دیه داشتم و نه قادر به رویارویی با چند نوچۀ گردن کلفت ایشون رو، و اطمینان داشتم که بعد از این تخلیۀ خشم، مثل سگ کتک خواهم خورد، از جام بلند شدم و فقط یک جمله گفتم:

ــ قیمتم اونقدری هست که تو نتونی پرداخت کنی!

.

نازهم نکتۀ مهم:

هنوز هم بعد از چند سال، با ایستادن جلوی آینه و یادآوری این صحنه تمام خستگیم درمیره (خودشیفته هم خودتونین!)

.

نمیدونم طفلک به چیش می نازید

به اینکه 35 تا 40 نفر پرسنل داره

به اینکه به مدد پول کلان باباجونش این دم و دستگاهو بهم زده

به اینکه نیسان مورانوی 100 میلیونی زیرپاشه (موضوع مال قبل از سال 91 و جهش وحشتناک قیمتهاست)

به اینکه لباس تنش فلان مارکه

به اینکه یک مدرک MBA و بعدش هم DBA خریده(!) تا عقدۀ اینکه اطرافیان و پرسنل، همراه با مامان جون و پاپاجونش اونو آقای دکتر صدا بزنن بخوابه

به اینکه..

.

.

نتیجۀ اخلاقی:

آقای مدیر

آقای دکتر!

آقایی که از بالا به دیگران نگاه میکنی

(البته سه خط بالا برای خانومها هم صدق میکنه)

اگه قراره با کسی عقد و پیمان همکاری ببندی کمی در ذهنت سبک و سنگین کن

دودوتاچهارتا

.

تو بهش چی میدی؟

حقوق؟

عیدی؟

سنوات؟

اضافه کار؟

.

اوکی. حالا اون بهت چی میده؟

جوانی

عمر

اعصاب

اوقات فراغت و تعطیلات

و ...

.

اینا رو با چقدر میخوای بخری؟

500 هزار؟

یه تومن؟

یا 10 میلیون تومن؟

.

عزیزم. دوره و زمونه این چیزا گذشت. هم من میدونم و هم تو و هم خیلی های دیگه که باید مثل اون جونور دوپا، بدویم و له له بزنیم برای پیدا کردن یک همکار حرفه ای و درست

چه مدیر، چه منشی، چه حسابدار، چه راننده و حتی آبدارچی

(البته اگه سازمانمون از نوع آدمیزادی باشه)

.

یه زمانی بود که از درِ بالا به دیگران نگاه میکردیم. تموم شد. ولی نمیخوای بپذیری که تموم شده و طوری برخورد میکنی که انگار به منشیت لطف کردی استخدامش کردی.

.

خلاصه اینکه به قول معروف اون ممه رو لولو برد!

(گندت بزنن محمود که با این جمله ت گند زدی به محاورات و ادب و تربیت یک ملّت فرهیخته با تمدنی 7 هزار ساله!!)

.

یک قانون رو هیچوقت یادت نره:

اگه فکر کردی که به کارمندت لطف میکنی، بدون که اون خییییییلی بیشتر داره در حقت لطف میکنه.

.

اگه به خاطر مشکلات اقتصادی و معیشتی مجبوره با اعداد و ارقام احمقانۀ قانون کار برات کار کنه اینو بدون که اون مبلغ، قیمت اون شخص نیست!

یک انسان آزاد قیمت نداره

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 172 تاريخ : چهارشنبه 19 ارديبهشت 1397 ساعت: 6:12