.
.
کمتر از 20 سال سن داشتم. دانشجو بودم و دنیایی داشتم مانند دیگر همقطارانم که امثال خودمون رو بدبختترین افراد مملکت میدونستیم!
دامپروری ما (بهش میگفتیم دانشگاه) کافۀ بزرگی داشت که بهترین مکان برای چنین بحثهای صدمن یه غاز بود.
دور هم مینشستیم و از بدبختیهامون میگفتیم:
.
چرا ما اینقدر بدبختیم؟!
.
چرا باید دانشگاهی بریم که توسط یه مشت یابو اداره میشه؟!
.
چرا باید استاد اقتصاد ما (با مدرک دکترا) بعد از اتمام کلاس بره مسافرکشی؟ (ونک به شهرکغرب مسافر میزد)
گند بزنن به این مملکت. اینه آخر و عاقبت ما
.
چرا دیروز انتظامات بهم گیر داد بابت آستین کوتاه؟!
(یه بار از یه مهمونی مستقیم رفتم دانشگاه که به دلیل آستین کوتاه پوشیدن، اجازه ورود به دانشگاه بهم ندادن)
.
مرده شور این مملکتو ببرن. خارج(!) این بدبختیا نیست.
.
بعد هم که دلیل کم میاوردیم، ولی چراها باید دنبال میشد میرسیدیم به:
چرا فلان استادمون دماغش کجه؟
چرا بهمان استادمون یهوری راه میره؟
.
و چیزی نمونده بود که به این مرحله برسیم:
چرا در گنجه بازه؟ ماشین دودی درازه؟
چرا سگه واق واق میکنه؟
چرا خره عرعر میکنه؟
و ...
بعد هم چندتا فحش یواشکی به رئیسجمهور وقت (رفسنجانی) که گند زدی به مملکت! و نشئگی بعدش و مغرور از اینکه چندنفر دانشجو نشستیم و با دل و جرات فراوان بحث سیاسی کردیم!
یادآوری: تا قبل از دوران سید عباشکلاتی حتی در خفا جرات نداشتی به رئیس جمهور بگی بالای چشمت ابروست
.
.
اون زمان طبقۀ پایین خونۀ خالۀ مادرم زندگی میکردم که پیرزن بسیار مومنی بود و از کلاغ نر تو حیاط و ماهی نر تو حوض هم رو میگرفت.
سالها طبقه پایینش خالی بود. ولی حاضر نبود به مستاجر نامحرم بده (کاری به ریزهکاریهای بحث محرم و نامحرم در مورد یک پیرزن 80 ساله ندارم!)
خلاصه اینکه صبر کرده بود تا من تهران قبول بشم و به من بگه بیا پایین زندگی کن. خب شایدم حق داشت. من محرم بودم بهش.
کلاً توان راهرفتن نداشت. همیشه تو خونه افتاده بود و عجز و ناله میکرد از اینکه فلج شدم و نمیتونم راه برم. هرچند موقع اذان، مثل قرقی میرفت مسجد محل نمازشو میخوند و بعد دوباره میومد خونه تا چند ساعت (تا زمان اذان بعدی) داد و قال میکرد که آخ پام!
خدا رحمتش کنه. زن خوبی بود
هر زمان منو میدید میگفت: مادرجان! دوران پادشاهیته. قدر بدون
منم میگفتم آخه کدوم پادشاهی؟ با این همه مشکل؟ با اینهمه مصیبت؟!
(و تو دلم میگفتم برو پیرزن. دلت خوشه بخدا)
.
اما سالها طول کشید تا به حرف پیرزن رسیدم.
سالها طول کشید تا فهمیدم معنا و مفهوم واژه های "مشکل" و "مصیبت" رو نمیدونستم!
و تمام شکایتهام صرفاً چیزی بود از جنس زر زدن!
.
امروز میفهمم که بدبختی و مصیبت در این نیست که زمانی فکر میکردم آیندهام مبهمه. چرا که آینده نامعلومه و تا حد زیادی به دست خودمون ساخته میشه. اما خوب میفهمم که بعد از بیست و چند سال جون کندن در سرما و گرما و شهرهای مختلف و خطرهای مناطق نا امن، وقتی تمام داراییهای مالی تو در یک کلمه به نام "هیچ" خلاصه بشن، اونوقت صلاحیت بیشتری داری تا در مورد واژه "مصیبت" صحبت کنی.
و از همه بدتر:
شک و تردیدی که در مورد بعضی چیزها در وجودت رخنه کرده.
اینکه در زمانی که رانندۀ سازمان دولتی (هرچند از نظر عرف رایج، رانندۀ شخصیات بوده و باید هرجایی که تو میگفتی میبردت و قرار نبوده به احدی پاسخ پس بدی) هرازگاهی تو رو میرسوند خونه و تو هم به خاطر اینکه عذاب وجدان نداشته باشی از اینکه این پول بیتالمال بوده، هرازگاهی بری و باک ماشین سازمان رو لبالب از جیب خودت پر کنی(اون موقع بنزین 18 تومن بود) امروز این سوال مثل خوره به جونت بیفته که
آیا تو کاردرستی کردی؟
یا دیگران کار درستی کردن؟! و همچنان میکنن!
(این شک خیلی اذیتکنندهست. در این مورد بهم اعتمادکنین)
.
.
خلاصه اینکه فقط خواستم عرض کنم ما هم دوران پادشاهی داشتیم. یادش بخیر. اگه شما هم دارین قدرشو بدونین که مثل برق و باد میگذره.
:-)
.
.
طی یک ماه گذشته بدون هیچ قصد و اقدامی برای رژیم گرفتن (که اصلا اهمیتی به این چیزها نمیدم) نزدیک 9 کیلو وزن کم کردم. الان موندم با این اندام زیبا و سیکس پک چیکارکنم! (احتمالاً برم مسابقه زیبایی اندام!)
امروز به دعوت (یا بهتر بگم: گیر سهپیچ) یکی از دوستان که میدونست دکتر برو نیستم، یه تست آنلاین سلامت دادم. مال یکی از سایت های پزشکی بود.
کلی وقت گذاشتم و با دقت به سوالاتش پاسخ دادم. بعضی سوالها هم چند دقیقه وقتمو میگرفت.
پاسخش خیلی جالب بود:
شما از نظر سلامت در وضعیت بحرانی هستید!
چند لحظه ای به مانیتور خیره شدم و بعد هم مثل اسب شروع کردم به قهقهه زدن!
دوستم میگفت از نظر پزشکی که نمیدونم. ولی همینو میدونم که از نظر فنی مهندسی به این حالت تو میگن: رد دادن!
(طفلک رفیق ما شایدم خبر نداشت که در وضعیت امروز، اکثراً رد دادیم و خودمون خبر نداریم)
.
.
گوربابای تمام این خزعبلات
یادتون باشه در بدترین مواقع بحرانی فقط و فقط قانون معروف (و البته جدیداً کشفشدۀ) نیوتون میتونه کمککننده و راه نجات و رستگاری ما باشه:
مشکلات همیشه حلشدنی نیست. فقط از بخش فوقانی بدن (مغز) به
یک متر پایین تر(...) منتقل میشود
و به جد اعتقاد دارم که برندگان واقعی امروز، کسانی هستن که توان عمل به این قانون مهم رو داشته باشن.
.
.
راستی الان یه جوک برام رسید کلی حال کردم. گفتم بذارم اینجا شاید شما هم حال کنین.
وصف حال بسیاری از مردم ماست:
.
یه سگ نگهبان واسه باغمون خریدیم ده میلیون
شبا شیفتی نگهبانی میدیم یه وقت ندزدنش!
برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 199