شعور سیخی چند؟

ساخت وبلاگ

پریروز با یکی از دوستان در حال عبور از کوچه‌ای بودیم که دیدیم یک فروند خودروی BMW وسط کوچه ایستاده. اجباراً توقف کردم. پیرمردی پشت فرمون بود و دخترخانمی که به نظر می‌رسید دخترشه، خم شده بود داخل ماشین و در حال آموختن اصول رانندگی با این خودرو به پدرش بود.

تا اینجای کار مشکلی نداشت. اینکه چند ثانیه یا نهایتاً یک دقیقه از عمر گرانبها و وقت ارزشمند(!) خودمو در راستای انتظار برای آموزش دختری به پدرش صرف کنم چیزی از ارزشهای وجودیم کم نمی‌کنه!

اما به نظر می‌رسید یا خانوم‌معلم قصۀ ما (یعنی دخترخانوم) درس دادن بلد نیست یا اینکه میزان آی‌کیوی شاگرد (یعنی پدر) از حداقل استاندارد هم کمتره.

چون بدون توجه به دنیای اطراف در حال تدریس و تلمّذ بودن.

.

کمی بعد دخترخانوم سربلند کرد و دید یه ماشین پشت سرشون ایستاده (یعنی ما)

اما انگار نه انگار

.

ترجیح دادم لم بدم و فقط نظاره‌گر میزان شعور هموطن پولدارم باشم. دوستم که از اخلاق من خبر داشت و میدونست محاله بوق بزنم، ترجیح داد تایم بگیره!

(سرگرمی جالبی بود. پیشنهاد می‌کنم امتحان کنین)

از زمان تایم‌گرفتن دوستم تا زمانی که ماشین حرکت کرد و کنار کوچه ایستاد، شش دقیقه گذشت که با احتساب چیزی نزدیک 2 تا 3 دقیقه زمان قبلش، یعنی ما حدود 8 الی 10 دقیقه ایستادیم تا آقای سوار بر ماشینِ چندصد میلیونی و دختر محترمش بفهمن که باید کنار بکشن و راهو برای ماشینِ پشت سری باز کنن.

.

الان حسرت میخورم که چرا یه ماشین بی اعصاب پشت سرم نرسید تا بوق ممتد رو بکشه روشون و دعوایی راه بندازه و کمی هیجان به قصۀ ما اضافه کنه.

هرچند اگه این اتفاق میفتاد بازهم من فقط نظاره‌گر بودم

.

وقتی از کنارشون عبور کردیم، نیم‌نگاهی به پدر مسن انداختم. نخواستم نگاه عمیق بکنم تا خدای نکرده خجالت بکشه! اما صحنه ای دیدم که خشکم زد. نگاهش به طرز عجیبی طلبکارانه بود!

طوری که خواستم توقف کنم و پیاده شم و عرض کنم:

ببخشید که من پشت سرتون معطل شدم!

ببخشید که هیچ بوقی نزدم!

ببخشید که مزاحم آموزش‌های شما شدم!

ببخشید که ...

.

برام خیلی عجیبه که بعضی وقتا نقش طلبکار و بدهکار با هم عوض می‌شه.

ای کاش میزان دارایی هر شخص با میزان شعورش کمی رابطه داشت. مثلا اونی که ماشین 500 میلیونی سواره به اندازه 5 هزار تومن شعور بارش باشه (بخدا شخصاً به 5 هزار تومن هم راضیم)

ولی افسوس

.

امروز دوباره همون کوچه و دوباره صحنه‌ای مشابه! (چون راه هر روزۀ ماست)

مثل هر روز صبح همراه با دوستم در حال عبور بودم که دیدم یه خودروی بارکش (جمع‌آوری نخاله‌های ساختمونی) در حال عقب و جلو کردنه تا به سطل مخصوص برسه و بتونه با جرثقیل بالا بکشش.

حدود چهار پنج مرتبه عقب جلو کرد تا زمانی که راه باریکی باز شد و تونستیم عبور کنیم.

نهایت معطّلی‌مون به 2 دقیقه هم نرسید.

داشتم با احتیاط از کنارش رد میشدم و مواظب بودم که بدنۀ ماشینم با سپرش برخورد نکنه که ناگهان یک صدای بلند منو به خودم آورد:

ــ آقا ببخشید. شرمنده!

برگشتم و دیدم راننده از ماشین پیاده شده و در حال عذرخواهیه.

جوابشو با لبخند دادم و رد شدم.

وقتی رد شدیم من و دوستم بی‌اختیار به خنده افتادیم. چون دو روز قبل، مشابه این صحنه رو با کیفیت دیگه‌ای تجربه کرده بودیم.

.

چقدر شعور انسانها متفاوته

هرچند این موضوع هیچ ارتباطی به میزان دارایی‌هاشون نداره

قطعاً خیلی‌ها هستن که میلیاردها ثروت همراه با شعور بالا دارن و همینطور برعکس این موضوع

.

دوران خدمت، یکی از سربازها که رانندۀ جیپ بود در یکی از خروجی‌های اتوبان همت تصادف کرد.

زد به یک بنز آخرین مدل! (آخرین مدل اون زمان البته)

از اونایی که حدود 40 یا 50 میلیون قیمت داشت و با این مقدار پول می‌شد چند واحد آپارتمان در منطقۀ شهرآرا بخری.

بدتر اینکه مقصر هم سرباز (راننده جبپ) بود و از ماشین که پیاده شد از شدت ترس نشست رو زمین و زد توی سرش! (یعنی که بدبخت شدم)

اما با کمال تعجب، رانندۀ بنز پیاده شد و بعد از اینکه نگاهی به گلگیر داغون شدۀ ماشینش انداخت اومد سروقت سرباز و بلندش کرد و بهش گفت:

مرد حسابی. فدای سرت! گورباباش! یکی دیگه میخرم. چرا میزنی تو سرت؟

و بعد از اومدن افسر هم ازش خواهش کرده بود کاری کنه تا خودش مقصر جلوه کنه و هیچ خسارتی از سرباز نخواست.

تمام اینها رو از زبون محمود (لیسانس وظیفه ای که به همراه اون سرباز در ماموریت بود شنیدم) محمود الان صاحب یه آژانس مسافرتیه

راستش وقتی محمود جربانو تعریف میکرد احساس میکردم کمی غلو میکنه. اما وفتی کارت ویزیت صاحب بنز رو نشونم داد (و گفت این کارت رو به ما داد و گفت اگه خدمت سربازیتون تموم شد و دنبال کار بودین بهم زنگ بزنین) باورم شد.

با نهایت تعجب و ناباوری دیدم اسم صاحب کارت خیلی آشناست.

پسر بزرگ آقای ی بود. البته پسره (صاحب بنز) رو نمی‌شناختم. ولی پدرش رو چرا.

نه فقط من که نصف مملکت باباشو می‌شناختن!

چون اسم پدرش با صنعت تولید سوسیس و کالباس گره خورده بود.

یعنی: خانواده‌ای بسیار ثروتمند اما دارای شعوری فراتر از تصوّر.

.

خلاصه اینکه پولدار باشعور همیشه بوده و هنوزم هست.

ولی بیشعوراش واقعاً نوبرن

.

شاید اگه 2 روز قبل مرحوم سهراب از اون کوچه رد می‌شد و نزدیک 10 دقیقه پشت سر پدر و دختر بیشعور معطل میشد شعری میسرود و به جای "دل خوش سیری چند" احتمالاً می‌گفت:

شعور سیخی چند؟

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت: 19:30