عیدی حاج خانوم

متن مرتبط با «ای کاش آب بودم» در سایت عیدی حاج خانوم نوشته شده است

حالا که تا اینجا اومدیم!

  • قرار بود دیروز (سه شنبه) برای یک قرار کاری برم نیشابور. قصد داشتم حوالی 7 صبح راه بیفتم و کارمو سریع انجام بدم و تا ظهر برگردم شرکت (اتفاقی که در هر هفته یکی دوبار تکرار میشه) آقای همکار گفت منم میام., ...ادامه مطلب

  • منّت‌گذاری‌های کودکانه

  • پردۀ اول دوران دبستان بودیم که اواسط سال تحصیلی بهمون اعلام کردن بند و بساطتون رو جمع کنین که قراره از این ساختمون قدیمی ببریمتون مدرسۀ جدید. ما هم طبیعتاً جمع کردیم و رفتیم یکی دو کوچه اونورتر تو سا, ...ادامه مطلب

  • من و این‌همه خوشبختی محاله

  • زیر لب مشغول مذاکره با خودم بودم:  گندت بزنن ادارۀ هواشناسی که بازم آمار اشتباه دادی. قرار بود هوا نیمه ابری باشه ولی این رگبار و توفان شدیدو کجای دلم بذارم؟ البته چندان نگران کت شلوار و پیراهن نویی, ...ادامه مطلب

  • آرزوی موفقیت برای دو عزیز و یک خسته نباشید جانانه به خودم!

  • سالها پیش برای دقایقی با آقای قنّاد (شیرینی پز) محترمی همکلام شدم که به مورد جالبی اشاره کرد. فرمود ما در بعضی از شیرینی ها از مواد اولیۀ با کیفیت استفاده میکنیم و در بعضی ها هم (که اسمشونو گفت ولی یادم نیست) از ضایعات شرینی های دیگه؛ و در ادامه تاکید کرد که هزینۀ آب و برق و گاز و حتی بخشی از حقوق پرسنل از همین شیرینی های گروه دوم (ضایعاتی) تامین میشه. . ال, ...ادامه مطلب

  • باید ماهیگیر باشی تا متوجه بشی

  • بخش اول (اندر باب اعتیاد) . ایام تعطیلات عید موقعیت خوبی بود برای رهایی از استخون درد ناشی از خماری! البته معنای این استخون درد و خماری رو دست اندرکاران و معتادان محترم به خوبی درک می کنن. راستی سلام. عیدتون مبارک من سعید هستم. یک مسافر. یک معتاد! (البته معتاد به ماهیگیری) . زمان: 6 فروردین مکان: میعادگاه همیشگی: منطقه گلورد. رود تجن برخلاف اعلام اداره هواشن, ...ادامه مطلب

  • ضرب المثل های بی خاصیت

  • امروز یک خرید ساده و پیش پا افتاده و البته بسیار حیاتی و ضروری باعث شد این مطلبو بنویسم. (منظورم از ضروری س.ی.گ.ا.ره که برای امثال ما بدبخت بیچاره ها حکم آب حیات داره ولی برای جلوگیری از بدآموزی! شما هرچی دوست دارین به جاش تصور کنین. مثلا قرص زیرزبونی!) وارد یک سوپر قدیمی شدم. از اونایی که هنوز هم با لفظ بقالی می شناسیم. پیرمردی پشت پیشخان بود (پیشخوان اشتبا, ...ادامه مطلب

  • اسب های گروه چهار

  • نمیدونم تا چه حد با طبقه بندی نژادهای مختلف اسب آشنا هستین. البته اگه آشنایی ندارین مشکلی نیست. چون منم بلد نیستم. اما امشب قصد دارم به صورت اجمالی نوعی تقسیم بندی (مثل همیشه غیرعلمی) رو خدمتتون ارائه بدم. باشد تا همه با هم متفقاً و جمیعاً رستگار شویم. . گروه اول) اسب هایی که به صورت وحشی و آزاد در طبیعت زندگی میکنن و دست هیچ انسانی بهشون نرسیده و امیدواری, ...ادامه مطلب

  • سفرنامه ای از سرزمین زباله ها

  • اگه از راه زمینی و جادۀ جنوب وارد شهر ما شده باشین احتمالاً در نزدیکی ورودی شهر و برای دقایقی بوی معروف و ناخوشایند کارخونه کود کمپوست و محل دفن زباله های این شهر به مشامتون خورده که به زیبایی هرچه تمام تر، فضای پرواز ملائکه رو به گند کشیده. . دقیق یادم نیست سال 86 بود یا 87 که برای چند ماه در کارخونه ای کار میکردم که در نزدیکی محل دپوی زباله ها بود. یعنی ا, ...ادامه مطلب

  • جن های پُرخور (1)

  • گیر سه پیچ داده بود که حتماً باید بره پیش یکی از دعانویس های معروف شهر. چندبار به بهانه های مختلف اومدم منصرفش کنم نشد که نشد. علیرغم اینکه ظاهراً تحصیلکرده انگلستان بود و در تمام دورانی که میشناختمش هرگز اعتقادی به مسائل ماورایی از خودش بروز نمیداد، اما از طرف دیگه، حاصل تمام عمرش در شُرُف فنا بود. ورشکستگی کارخونه و اقساط معوقه بانک و ضرر و زیانی نزدیک به 8 میلیارد تومن. مگه شوخیه؟! نمیدونم. شاید اگه منم در این موقعیت بودم در مقام غریق، به هر خس و خاشاکی که روی آب میدیدم چنگ مینداختم و حرکاتی از خودم بروز میدادم که در حالت عادی و نرمال کاملاً بعید و دورازذهنه. . سعی و تلاش چندین باره ام برای انصرافش از تصمیمی که گرفته بود فایده ای نداشت. دیدم شاید بهتر باشه که همراهیش کنم بنابراین گفتم منم باهات میام. اگه بگم کنجکاو نبودم دروغ گفتم. بهرحال افتخار ملاقات با چنین اعجوبه هایی که بنا به باور دیگران، یک لشکر جن در اختیار دارن(!) همیشه میسر نیست و فکر میکنم چنین تجربه ای به اندازۀ حروم کردم یک روز زمان از عمرمون ارزش داره.  (منم که خراب کسب تجربه ام!) . وارد منزل آقای دعانویس معروف شدیم. حدود 10 نفر قبل از ما در نوبت بودن و همگی داخل یک اتاق نشسته بودیم و ملت به نوبت میرفتن جلو و مشکلشون رو میگفتن. چیزی که برام جالب بود اینکه قبل از رفتن، تصور میکردم مراجعه کننده ها معمولا خانمها هس, ...ادامه مطلب

  • جن های پُرخور (2)

  • سه تایی عازم زیرزمین مخوف و تاریکی شدیم که جون میداد برای ساخت فیلم ترسناک. حاجی یه سطل خالی ماست کاله بهم داد و گفت برو از خاک باغچه حیاط توش بریز و بیار. به عبارت دیگه یه سطل خالی ماست با کمی خاک باغچه و مقداری آب از شیر حیاط، مثلاً قرار بود که مشکل رفیق ما رو حل کنه! علاقه ای به تعریف جزئیات ندارم، اینکه مثل احمقها مجبور شدم (مثلا به خاطر رفاقت) چه کارهایی انجام بدم. اما کلیاتش اینه که همون اول دوستم خودشو کشید کنار و از من خواست که آب توی سطل رو بهم بزنم! مشخص بود بدجور ترسیده. البته قبول کردن این کار خطیر توسط من هم به خاطر شجاعت نبود. بلکه نوعی لجبازی در وجودم رخنه کرده بود که میخواستم یه سوتی از حاجی بگیرم و خرابش کنم. حاجی هم OK داد به اینکه من سطلو هم بزنم. . مثل احمقها مشغول همزدن آب توی سطل شدم. حاجی هم داشت با زبون عجیب و غریب ورد میخوند و به جن هاش دستور میداد(!) که ناگهان آب سنگین شد! و صدای خرت و خرت داخل سطل نشون از این داشت که قطعه فلزی در آب قرار داره! (والا بخدا تمام فرایند ریختن یک مشت خاک و اضافه کردن آب رو خودم شخصاً انجام داده بودم) . گفت برش دار! با ترس و لرز دستمو کردم تو آب و دو تا میخ زنگ زده و پوسیده درآوردم (جل الخالق این دیگه چیه؟) به دستور حاجی همزدن رو ادامه دادم. دوباره آب سنگین شد و یه چیز دیگه! . دردسرتون ندم. پنج شش تا میخ و یه تکه مفتول آهنی, ...ادامه مطلب

  • استاد خوب...دانشجوی خوب (برای سینا شهبازی عزیز)

  • یکی از وبلاگ نویسان خوبی که میشناسم، سینا شهبازی عزیزه که بهش میگم سینای همیشه کنجکاو! نوشته هاش، هم دوست داشتنیه و هم نشون دهندۀ روحیه پرسشگر و تیزبین و قابل تحسینشه. امشب پستی ازش خوندم که خواستم نظرمو طی کامنتی زیرش بنویسم ولی احساس کردم ممکنه طولانی بشه بنابراین اینجا نوشتم. . سینای عزیز. اجازه بده قبل از ورود به بحثِ استاد خوب و بد، یه مقدمه کوچیک بگم: . نمیدونم این از خصلت بازی روزگاره یا خصلت ما آدما که بعضی اتفاقاتی که امروز باعث سرشکستگی و حقارته، فردا به نوعی افتخار محسوب میشه! منظورم انصراف از دانشگاهه که زمانی نوعی رسوایی و آبروریزی و به قول مرحوم فنی زاده "بی ناموسی!"  بود و امروز به نوعی تقلید از افکار و آندیشه های بزرگان و موفق ترین افراد دنیاست! به قول معین: عجب بالا و پایین داره دنیا... . اجازه بده از دو مقطع زمانی با اختلاف 15 ساله برات بگم. حوالی سال 75 بعد از دوسال تحصیل در دانشکدۀ مدیریت، احساس کردم که دانشگاه، پاسخی برای پرسش هام نیست متاسفانه همانند بسیاری از همسن و سالانم، شخصیت ایده آل و کمال طلبی داشتم که همین ایده آل بودن اثرات مخربش از شیشه و کریستال و هروئین هم بالاتره فقط بدنامی اونا رو نداره! همین . بنابراین تصمیم گرفتم انصراف بدم تا برم خدمت سربازی و بتونم گذرنامه بگیرم و برای همیشه از این کشور برم و اونطرف ادامه تحصیل بدم و ادامه خواب و خیا, ...ادامه مطلب

  • گدا هم گداهای قدیم

  • کــلاس چـهــارم ابـتـــدایی بـــودم. حـوالــی ســـالهــای 64 یــا 65 بــود. یـادمــه زنـــگ آخـــر ورزش داشـتـیـــم و بـچـــه ها در دو گـروه، تیـــم تشـکیــــل داده و فوتبــال بـازی کـردن. البتـه زبونـم لال، روم بـه دیـوار از نـوع شـرطـی! خدا از ســر تقصیـراتمـون بـگذره. . خلاصه اینـکه شرطـو باختیـم و هرچی تـو جیبـمون داشتیـم ریختیـم وسـط و بعد از زنـگ تعطیـلی رفتیـم و کلی هله هوله خریدیم و ریختیم تو خیک اون اراذلی که ازشون باخته بودیم. البته اینو نفهمیدم من که هرگز در عمرم فوتبال بازی نکردم، چرا این وسط اومدم و پول دادم! (هنوز هم به نتیجه نرسیدم البته) . وقتی رسیدم خونه و هرچی زنگ زدم جوابی نشنیدم تازه دوزاریم افتاد. یادم اومد که اهل منزل در اون روز، خونه عمه جان تشریف دارن و بنده هم بای, ...ادامه مطلب

  • مرد ایرانی

  • مرد ایرانی این توانایی را دارد که در همان لحظه ای که گُلی به دیگری می هد، در ذهن خود طناب داری هم برای وی مهیا سازد! ... نماز شب می خواند اما اختلاس سه هزار میلیاردی هم می کند! ... مرد ایرانی به قول حافظ چون به خلوت می شود آن کار دیگر می کند. ... در روز مومن است و در شب فاجر. ... چون جلادی روز سر می زند و شب با معشوقش از محبت و عشق سخنها می گوید! ... تحلیل چنین دوگانگی به سازمان اوهام خاص مردان ایرانی بر می گردد. ... مردان ایرانی تجربه همزمان عشق و نفرت در روابط والدین را در دوران کودکی خود تجربه نموده اند. ... اصل نوشته به قلم دکتر ابراهیمی در این پست . . پ.ن) داشتم پست های قبلیمو نگاه و بعضاً ویرایش میکردم که رسیدم به این پست که دو سال قبل گذاشته بودم و همون زمان مورد عنایت بعضی , ...ادامه مطلب

  • به احترام یک هنر اصیل ایرانی

  • قبل از شروع باید یادآوری کنم که از نظر اخلاقی، نگاه کردن به بشقاب غذای دیگران کار جالبی نیست. مخصوصاً اگه مهمونمون باشه که خیلی کار زشتیه. ولی خب اگه چشم ها رو درویش کنیم و قرار باشه در راستای آگاهی بیشتر و پیشرفت علم(!) نیم نگاهی به بشقاب غذای یک ا, ...ادامه مطلب

  • چگونه شبکه های اجتماعی را ترک کردم

  • پ.ن) این پست نزدیک به سه هزار و پانصد کلمه بوده و اطمینان کامل میدم که با نخوندنش هیچ چیز از دست نخواهید داد (مثل بقیه پست های این وبلاگ) . به احترام بیش از دوسال و چند ماه که از ترک کامل و بدون بازگشت اینجانب از شبکه های اجتماعی گذشته احساس میکنم می,اجتماعی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها