به احترام یک هنر اصیل ایرانی

ساخت وبلاگ

قبل از شروع باید یادآوری کنم که از نظر اخلاقی، نگاه کردن به بشقاب غذای دیگران کار جالبی نیست. مخصوصاً اگه مهمونمون باشه که خیلی کار زشتیه.

ولی خب اگه چشم ها رو درویش کنیم و قرار باشه در راستای آگاهی بیشتر و پیشرفت علم(!) نیم نگاهی به بشقاب غذای یک امریکایی یا اروپایی بندازیم (که معمولاً چیزی تو مایه های این عکسه) به راحتی و بدون فشار به مغز می تونیم مواد تشکیل دهنده و حتی تعدادشون رو بشمریم.

مثلا 3 تکه گوشت با 2 تکه سیب زمینی و 4 عدد مارچوبه و 6 عدد قارچ و 3 برش گوجه فرنگی و الخ

.

حتی منظره سوپ هاشون هم (اگه بتونیم جلوی بالا آوردنمون رو بگیریم!) همینطوره. هویجش معلومه، نخودفرنگی و نودل و قارچ و مخلفات دیگه هم همینطور.

.

حالا تصور کنین همین حرکت رو با یک غذای اصیل ایرانی انجام بدیم. مثل قرمه سبزی، آش رشته، آش شله قلمکار، حلیم(هلیم هم درسته)، میرزاقاسمی و امثالهم

شمارش تکه ها پیشکش! حتی نمیشه مواد تشکیل دهنده رو حدس زد.

(البته به عنوان غریبه ای که آشنایی با متریال اونها نداره)

.

البته عرایض فوق، گفته های دوست عزیزی بود که چند سال قبل داشتیم در این مورد صحبت می کردیم و ایشون بر اساس همین تفاوت بشقاب غذا، نتیجه گیری کرد که اونوری ها (یعنی همونایی که آخرش قراره برن جهنم) نسبت به ما ایرانی ها یکرنگتر و به قول معروف "رو بازی می کنن" و ذات ما ایرانی ها پنهان کار و پیچیده ست!

قضاوتی نسبت به این مورد ندارم (هرچند مخالفت آشکاری هم نمی تونم داشته باشم)

.

.

البته شاید بهتر باشه که بحث کباب رو از این داستان خارج کنیم. راستش مدتی فکرم درگیر این موضوع بود که ذات کباب (علیرغم اینکه هر زمان هم که صحبت برند و برندینگ میشه سعی میکنیم کباب ایرانی رو به هر طریقی جزء برندهامون جا بدیم!) به دلیل ساده بودنش چندان با خصلت پیچیدۀ ما ایرانیها جور درنمیاد.

واقعیت اینه که کباب، نه تنها مختص ایران نیست بلکه بعید می دونم بتونیم اونو به محدوده جغرافیایی خاصی نسبت بدیم. چون راحت ترین روش طبخ بعد از شکار حیوانات بوده و هست و احتمالاً تاریخش به بعد از کشف آتش میرسه.

از دیدگاه تاریخچه ایرانی کباب جایی خوندم که آبگوشت محصول زندگی اجتماعی و دورهمی بوده

ولی کباب به دلیل نیاز فوری و از زندگی عشایری به وجود اومده که زمان کوچ، اگه دامی داشته تلف میشده به علت کمبود زمان و عدم توانایی برپایی دیگ و ظرف و تشریفات، سریعاً راحتش میکردن و با برپایی آتش و تکه ای سیخ چوبی و چند دقیقه زمان، بساط کباب برپا میشده. 

زمان کوچ بعضی از دام ها بین راه تلف میشدن و کوچ نشینان مجبور بودن سرشو ببرن و سریعترین راه برای خوردنش هم فقط کباب کردن بوده. اما بعد از رسیدن به مقصد و استقرار و آرامش، ظرف های طبخ غذا و آبگوشت سرپا می شده..

شخصاً در مورد غذاهای اصیل ایرانی دو اعتقاد دارم:

.

یکی اینکه این نوع طبخ غذا نوعی برونسپاری* رو در ذات خودش به همراه داره. اینکه بخشی از زحمات دندون ها رو بر روی بازو و مچ دستها انداخته. مثل خوردن آبگوشت و داستان کوبیدن گوشت و مخلفات با گوشت کوب.

.

دوم اینکه معتقدم غذاهای ایرانی که به مرور زمان توسط زنان ایرانی به تکامل رسیده، به نوعی با روحیات زن ایرانی آمیخته شده. یعنی نوعی حجب و حیا و وقار همراه با نشانه هایی از پوشش و حجاب و کمی هم چاشنی پنهانکاری هنرمندانه! (از نوع پنهان کاری های مادربزرگ هامون که در صندوقچه معروفشون از شیر مرغ تا جنازۀ آدمیزاد پیدا میشد!)

برای این هنر احترام بسیار زیادی قائلم.

شاید به همین دلیل هم وقتی خیلی بی حوصله میشم و هیچ پارامتر روزمره ای (مثل بیرون رفتن و گردش و دیدن فیلم و امثالهم) نمیتونه منو از این حالت دربیاره دست به دامن آشپزی میشم! البته این اتفاق سالی چند بار بیشتر نمیفته. ولی آشپزی غذاهای ایرانی رو یکی از بهترین لذت های زندگی می دونم.

در سفرها هم بیشتر از اینکه به فکر خوردن باشم، سعی میکنم به نوع آشپزی غذا نگاه کنم و تفاوت بین بانوی غیر ایرانی که مشت مشت محتویات رو میریزه داخل ظرف و با بی حوصلگی هم میزنه رو مقایسه کنم با عزیزانی که در زمان آماده سازی و پخت کوفته تبریزی یا آش رشته ساعتها نگاهشون می کردم (ضمن اینکه نه آش رشته دوست دارم و نه کوفته تبریزی!)

تصویر بالا تا حدی منو به یاد منزل قدیمی مادربزرگ مرحومم در تهران میندازه. هیچوقت بوی خاص اون محیط تکرار نشد.

.

..

************

*

.اشاره ای به برونسپاری شد. فکر میکنم همه شما عزیزان کمابیش با این واژه آشنا هستین و البته قرار هم نیست در این مورد صحبت کنم.

ضمن اینکه یکی از مهمترین ایرادات خودم، ضعف شدید در برونسپاری بوده و هست.

از بخش مالی و اداری و توزیع و وصول مطالبات که صرفنظر کنیم، بعد از بیست و اندی سال کار در شرکت ها و سازمان های مختلف، هنوز هم وظیفه دم کردن چای رو خودم به گردن می گیرم.

داغش به دلم مونده که یکی پیدا بشه به وسواس خودم چای دم کنه!

..

.

از نگاه بسیار ساده، نوعی برونسپاری زیبا رو می تونیم بین کارکرد اعضای بدن هم ببینیم.

مثلاً وقتی یک کلیه (به هر دلیلی) از بدن خارج میشه، انگار که قبل از خروج به اون یکی میگه:

داداش. عزت زیاد. ما رفتیم. بقیه کارا با خودت.

و کلیه دوم به صورت گازکوب مسیرشو ادامه میده.

یا کسی که چشمهاشو از دست میده، بعد از مدتی، در بقیه حواس قدرت بیشتری پیدا میکنه.

..

در پایان بد نیست یادی کنم از نوعی برونسپاری جدید :

.

برونسپاری اجباری بخشی از وظیفه مغز (تفکّر) به انگشتان!

فکر نمی کنم نیاز به بازگویی فجایع مربوط به شبکه های اجتماعی و اینکه چه بلایی به سرمون آورده باشه.

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 150 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 4:38