عیدی حاج خانوم

متن مرتبط با «ای کاش نبود تو دنیا» در سایت عیدی حاج خانوم نوشته شده است

خر پیشتون اُستاده!

  • امشب یکی از دوستان، آگهی بلندبالایی برام فرستاد که بخشیش رو در ادامه میارم: . . شرح شغل و وظایف: برنامه‌ریزی و تدوین استراتژی‌های کلی بازاریابی (بودجه،رقابت،عوامل محیطی، فرصتها‌ و بخش‌بندی بازار، ان, ...ادامه مطلب

  • حالا که تا اینجا اومدیم!

  • قرار بود دیروز (سه شنبه) برای یک قرار کاری برم نیشابور. قصد داشتم حوالی 7 صبح راه بیفتم و کارمو سریع انجام بدم و تا ظهر برگردم شرکت (اتفاقی که در هر هفته یکی دوبار تکرار میشه) آقای همکار گفت منم میام., ...ادامه مطلب

  • و بازهم مورچه‌خوار و اتوبوس جهانگردی!

  • قرار بود تمام مدت این هفته رو در خراسان جنوبی مشغول چریدن باشیم! بر همین اساس، از ابتدای هفته، در معیت آقای همکار، رفتیم به سمت خراسان جنوبی.  داشتیم حالمونو می‌کردیم که ناگهان آقای مدیرعامل روز دوشن, ...ادامه مطلب

  • منّت‌گذاری‌های کودکانه

  • پردۀ اول دوران دبستان بودیم که اواسط سال تحصیلی بهمون اعلام کردن بند و بساطتون رو جمع کنین که قراره از این ساختمون قدیمی ببریمتون مدرسۀ جدید. ما هم طبیعتاً جمع کردیم و رفتیم یکی دو کوچه اونورتر تو سا, ...ادامه مطلب

  • ما می‌توانیم. از واقعیت تا توهّم

  • 2 سال از اون افتضاح گذشت. از افتضاح وحشتناکی که مثل همیشه، تحمل بخش دردناک قضیه هم به گردن افراد بیگناه افتاد. افتضاحی که شاید به دلیل توهّم بعضی‌ها و در راستای عبارت منحوس "ما می‌توانیم" بود.  جناب, ...ادامه مطلب

  • من و این‌همه خوشبختی محاله

  • زیر لب مشغول مذاکره با خودم بودم:  گندت بزنن ادارۀ هواشناسی که بازم آمار اشتباه دادی. قرار بود هوا نیمه ابری باشه ولی این رگبار و توفان شدیدو کجای دلم بذارم؟ البته چندان نگران کت شلوار و پیراهن نویی, ...ادامه مطلب

  • آرزوی موفقیت برای دو عزیز و یک خسته نباشید جانانه به خودم!

  • سالها پیش برای دقایقی با آقای قنّاد (شیرینی پز) محترمی همکلام شدم که به مورد جالبی اشاره کرد. فرمود ما در بعضی از شیرینی ها از مواد اولیۀ با کیفیت استفاده میکنیم و در بعضی ها هم (که اسمشونو گفت ولی یادم نیست) از ضایعات شرینی های دیگه؛ و در ادامه تاکید کرد که هزینۀ آب و برق و گاز و حتی بخشی از حقوق پرسنل از همین شیرینی های گروه دوم (ضایعاتی) تامین میشه. . ال, ...ادامه مطلب

  • باید ماهیگیر باشی تا متوجه بشی

  • بخش اول (اندر باب اعتیاد) . ایام تعطیلات عید موقعیت خوبی بود برای رهایی از استخون درد ناشی از خماری! البته معنای این استخون درد و خماری رو دست اندرکاران و معتادان محترم به خوبی درک می کنن. راستی سلام. عیدتون مبارک من سعید هستم. یک مسافر. یک معتاد! (البته معتاد به ماهیگیری) . زمان: 6 فروردین مکان: میعادگاه همیشگی: منطقه گلورد. رود تجن برخلاف اعلام اداره هواشن, ...ادامه مطلب

  • ضرب المثل های بی خاصیت

  • امروز یک خرید ساده و پیش پا افتاده و البته بسیار حیاتی و ضروری باعث شد این مطلبو بنویسم. (منظورم از ضروری س.ی.گ.ا.ره که برای امثال ما بدبخت بیچاره ها حکم آب حیات داره ولی برای جلوگیری از بدآموزی! شما هرچی دوست دارین به جاش تصور کنین. مثلا قرص زیرزبونی!) وارد یک سوپر قدیمی شدم. از اونایی که هنوز هم با لفظ بقالی می شناسیم. پیرمردی پشت پیشخان بود (پیشخوان اشتبا, ...ادامه مطلب

  • اسب های گروه چهار

  • نمیدونم تا چه حد با طبقه بندی نژادهای مختلف اسب آشنا هستین. البته اگه آشنایی ندارین مشکلی نیست. چون منم بلد نیستم. اما امشب قصد دارم به صورت اجمالی نوعی تقسیم بندی (مثل همیشه غیرعلمی) رو خدمتتون ارائه بدم. باشد تا همه با هم متفقاً و جمیعاً رستگار شویم. . گروه اول) اسب هایی که به صورت وحشی و آزاد در طبیعت زندگی میکنن و دست هیچ انسانی بهشون نرسیده و امیدواری, ...ادامه مطلب

  • سفرنامه ای از سرزمین زباله ها

  • اگه از راه زمینی و جادۀ جنوب وارد شهر ما شده باشین احتمالاً در نزدیکی ورودی شهر و برای دقایقی بوی معروف و ناخوشایند کارخونه کود کمپوست و محل دفن زباله های این شهر به مشامتون خورده که به زیبایی هرچه تمام تر، فضای پرواز ملائکه رو به گند کشیده. . دقیق یادم نیست سال 86 بود یا 87 که برای چند ماه در کارخونه ای کار میکردم که در نزدیکی محل دپوی زباله ها بود. یعنی ا, ...ادامه مطلب

  • چطوری سوار تویوتا لندکروز بشیم؟!

  • دیشب از بیرجند برگشتیم. مرکز استان خراسان جنوبی. شهر مورد علاقه ام که قبلاً هم در موردش نوشتم. بر حسب نوع کارم به دهها شهرستان مختلف سفر میکنم. اما همه شون یک طرف و بیرجند هم طرف دیگه. عجیب آرامشی دارم در این منطقه خاص. شهری تمیز و کویری و از همه مهمتر، بدون ترافیک! و با بالاترین درجه امنیت در کشور و مردمانی بسیار آرام و بافرهنگ. . سمینار، برخلاف دفعات قبل که در هتل کوهستان بود، این بار در هتل سپهر بیرجند برگزار شد. قبل از شروع مراسم رفتم پارکینگ هتل تا از داخل ماشین، موبایلم (که همیشه و همه جا ، جا میذارمش) رو بردارم که یکی از مهمانان با ماشینش (تویوتا لندکروز) وارد پارکینگ شد. راستی یک موضوع بین تمام مهمانان ما مشترک بود: همه شون برخلاف بنده و آقای مدیرعامل، بسیار ثروتمند بودن. . مدتهاست قصد دارم در مورد تفاوت کیفیت زندگی بین شهرهای بزرگ و کوچک مطلبی بنویسم که متاسفانه فرصت نشده. وضعیت مشتریان در شهرهای کوچک (حداقل در صنف ما) نسبت به تهران و مشهد و شهرهای بزرگ، به طرز آشکاری متفاوته و خیلی از ماها ثروتمندتر (و صد البته با معرفت تر!) هستن. خدا روز به روز بیشتر بهشون بده. آمین . شیشه ماشینشو  داد پایین و گفت بیا بالا. میخواست در مورد موضوعی حرف بزنیم. در رو باز کردم و کمی جا خوردم. ارتفاع این ماشین خیلی زیاد بود! تابحال دقت نکرده بودم. راستش از شما چه پنهون، تا اون موقع سو, ...ادامه مطلب

  • خرخونِ غیر پاستوریزه!

  • زنگ زد و گفت حالم از این پسرۀ احمق بهم میخوره. گفتم کی؟ گفت آرش (با آرشِ معروفِ هم اتاقی بنده که قبلا در موردش نوشته بودم فرق میکنه) پرسیدم چرا؟ گفت: مرتیکۀ نره خر با این هیکلش خجالت نمیکشه تو دانشگاه معدلش 20 شده! گفتم حق داری!! این، مکالمۀ چند سال قبل بنده بود با مالک هتلی که آرش در اونجا کار میکرد. (اون زمان آرش مدیر فرانت آفیس بود یا چیزی تو این مایه ها) . آرش پسر دوست داشتنی و محبوبی بود و البته هنوزم هست. بسیار باهوش اما کمی ساده دل. متاهل و دارای یک فرزند. سرِ پیری هوس دانشگاه به سرش زد. مدیریت جهانگردی و از همون ترم اول، زرت و زرت معدل 20 میگرفت! . چند روز بعد از مکالمۀ فوق، رفتم هتلی که توش کار میکرد. نشستیم تو رستوران و کمی گپ زدیم. بهش گفتم: آرش جان. برادر من. عزیزمن. خدای نکرده سن و سالی ازت گذشته. آخه آدم عاقل میره دانشگاه معدل 20 میگیره؟! زشته. تو بچه داری! فردا جواب همین بچه تو چی میخوای بدی؟! . گفت: خب درس ها خیلی ساده و راحتن. حالا باید چیکار کنم؟ . گفتم: ببین. وقتی امتحان میدی در بعضی درسها یکی دوتا سوال رو جواب نده. بذار به جای 20 مثلاً 18 بگیری. برای یکی مثل تو (با این قد و هیکل و سن و سال) خیلی برازنده تره که بگی معدلم مثلا 19.37 شده تا اینکه مثل بچه های دبستانی بگی 20 . یه خورده فکر کرد و گفت راست میگی! (خدا حفظش کنه. هنوز این معصومیت چهره رو در زمان مکا, ...ادامه مطلب

  • جن های پُرخور (1)

  • گیر سه پیچ داده بود که حتماً باید بره پیش یکی از دعانویس های معروف شهر. چندبار به بهانه های مختلف اومدم منصرفش کنم نشد که نشد. علیرغم اینکه ظاهراً تحصیلکرده انگلستان بود و در تمام دورانی که میشناختمش هرگز اعتقادی به مسائل ماورایی از خودش بروز نمیداد، اما از طرف دیگه، حاصل تمام عمرش در شُرُف فنا بود. ورشکستگی کارخونه و اقساط معوقه بانک و ضرر و زیانی نزدیک به 8 میلیارد تومن. مگه شوخیه؟! نمیدونم. شاید اگه منم در این موقعیت بودم در مقام غریق، به هر خس و خاشاکی که روی آب میدیدم چنگ مینداختم و حرکاتی از خودم بروز میدادم که در حالت عادی و نرمال کاملاً بعید و دورازذهنه. . سعی و تلاش چندین باره ام برای انصرافش از تصمیمی که گرفته بود فایده ای نداشت. دیدم شاید بهتر باشه که همراهیش کنم بنابراین گفتم منم باهات میام. اگه بگم کنجکاو نبودم دروغ گفتم. بهرحال افتخار ملاقات با چنین اعجوبه هایی که بنا به باور دیگران، یک لشکر جن در اختیار دارن(!) همیشه میسر نیست و فکر میکنم چنین تجربه ای به اندازۀ حروم کردم یک روز زمان از عمرمون ارزش داره.  (منم که خراب کسب تجربه ام!) . وارد منزل آقای دعانویس معروف شدیم. حدود 10 نفر قبل از ما در نوبت بودن و همگی داخل یک اتاق نشسته بودیم و ملت به نوبت میرفتن جلو و مشکلشون رو میگفتن. چیزی که برام جالب بود اینکه قبل از رفتن، تصور میکردم مراجعه کننده ها معمولا خانمها هس, ...ادامه مطلب

  • جن های پُرخور (2)

  • سه تایی عازم زیرزمین مخوف و تاریکی شدیم که جون میداد برای ساخت فیلم ترسناک. حاجی یه سطل خالی ماست کاله بهم داد و گفت برو از خاک باغچه حیاط توش بریز و بیار. به عبارت دیگه یه سطل خالی ماست با کمی خاک باغچه و مقداری آب از شیر حیاط، مثلاً قرار بود که مشکل رفیق ما رو حل کنه! علاقه ای به تعریف جزئیات ندارم، اینکه مثل احمقها مجبور شدم (مثلا به خاطر رفاقت) چه کارهایی انجام بدم. اما کلیاتش اینه که همون اول دوستم خودشو کشید کنار و از من خواست که آب توی سطل رو بهم بزنم! مشخص بود بدجور ترسیده. البته قبول کردن این کار خطیر توسط من هم به خاطر شجاعت نبود. بلکه نوعی لجبازی در وجودم رخنه کرده بود که میخواستم یه سوتی از حاجی بگیرم و خرابش کنم. حاجی هم OK داد به اینکه من سطلو هم بزنم. . مثل احمقها مشغول همزدن آب توی سطل شدم. حاجی هم داشت با زبون عجیب و غریب ورد میخوند و به جن هاش دستور میداد(!) که ناگهان آب سنگین شد! و صدای خرت و خرت داخل سطل نشون از این داشت که قطعه فلزی در آب قرار داره! (والا بخدا تمام فرایند ریختن یک مشت خاک و اضافه کردن آب رو خودم شخصاً انجام داده بودم) . گفت برش دار! با ترس و لرز دستمو کردم تو آب و دو تا میخ زنگ زده و پوسیده درآوردم (جل الخالق این دیگه چیه؟) به دستور حاجی همزدن رو ادامه دادم. دوباره آب سنگین شد و یه چیز دیگه! . دردسرتون ندم. پنج شش تا میخ و یه تکه مفتول آهنی, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها