NA . استخون درد . جابجایی نقش ها

ساخت وبلاگ

حدود 2 ماه قبل در یکی از پستهام به نام عزیز از دست رفته از سفر قبلیم به بیرجند گفتم که مهمون یکی از دوستان بودم که شدیداً عاشق یه خانوم دکتر شده بود و ...

این بار که رفتم دیدم وضعیت خیلی نگران کننده تر شده. اون پیشنهادی هم که در رابطه با مراجعه به روانشناس داده بودم رو مثل اکثر هموطنان عزیزمون دایورت فرموده بود به ناکجا آباد!

البته اعتراف میکنم این سفر من آنچنان ضروری و لازم هم نبود و بیشتر به 2 علت بود:

یکی تماسهای مکرر این دوست عزیز که بقول خودش کمک می خواست.

دیگری هم تلفنهایی که از بعضی دوستان مشترک در بیرجند می شد و میگفتن خودتو برسون که این رفیق ما چنان به سرش زده که داره میره یه ماشین شاسی بلند واسه تولد معشوق بخره! اونم معشوقی که کلاً 3 بار دیده بودش و ماههاست که فقط تو محیط مجازی باهم ارتباط دارن!

این بار تصمیم گرفتم ترک به شیوه NA رو روش امتحان کنم! بهرحال وقتی روی معتادان مواد مخدر جواب میده چرا روی عشق و عاشقی جواب نده؟ (ربطشو فهمیدین به منم بگین!)

4 شب پیشش موندم. بهش گفتم تو این مدت نباید هیچ ارتباط غیر حضوری باهاش داشته باشی.

اسمس، تلگرام و حتی تماس تلفنی تعطیل! (شرط رفتن من اینها بود)

شب اول به سختی گذشت. تا خود صبح براش از مضرات ارتباطهای امروزی گفتم و اینکه انتقال پیامها بصورت غیر حضوری (یعنی وقتی که چهره به چهره نیست) چقدر میتونه اشتباه و ویرانگر باشه. مخصوصاً زمانی که پای ازدواج در میون هست.

شب دوم کارش به استخون درد رسیده بود! خانوم دکتر پی ام داده بود کجایی؟

گفتم جوابش رو نده. مگه نمیگه من تو رو نمیخوام؟ مگه مدام سرت منت نمیذاره؟ پس تو هم پاسخ نده.

شب سوم داشت زمین رو گاز میگرفت!! رفتیم بیرون که خانوم دکتر خودش زنگ زد!

بر اساس آموزشهایی که بهش داده بودم گفت:

از این به بعد نه جواب تلفن میدم و نه پی ام رد و بدل می کنیم. ملاقات فقط و فقط حضوری. همین.حالا میخواد هر روز باشه میخواد ماهی یک بار باشه!

خانوم دکتر هنگ کرده بود طفلک!

به دوستم گفته بودم تحمل کن. به خاطر خودتون هم که شده حداقل 10 جلسه ملاقات حضوری داشته باشین (البته در مکانهای عمومی نه خدای نکرده جایی که نفر سومتون شیطان رجیم باشه!!) بعدش دوباره اونقدر تماس های غیرحضوری برقرار کنین تا جونتون در بیاد!

روز چهارم که داشتم برمیگشتم گفت:

سعید. اگه تو بری من نمیتونم تحمل کنم! میترسم بهش پیام بدم!

بهش گفتم دستت درد نکنه . یعنی من تا الان داشتم جای خالی اونو واست پر میکردم؟!

یاد سفر گروهی آخرمون به خارج از کشور افتادم.

تا چند روز مونده به حرکت با انواع سیاستهای خبیثانه، خودم رو از رفتن معاف کرده بودم. هرچند که آخرش به زور اردنگی و پس گردنی مجبور شدم که برم.

بعضی از همکاران و شرکای تجاری از نبودن من ناراحت بودن (یا ادعا میکردن که ناراحتن!)

یکیشون که پیرمردی اهل حال(!) و اتفاقاً از شانس حقیر، بنده رو هم خیلی دوست داره بهم گفت اگه نیای منم نمیرم.

بهش گفتم حاج آقا. من گرفتارم. انشاالله سری بعد.

آخرش هم راضی شد و گفت:

خب اگه تو نمیای پس من با زنم میرم!!!!!!!!!!!!!!!!!

آخه آدم به این چی باید بگه؟!! هرطور هم که قرار باشه در مورد جابجایی نقش ها فکر کنیم بعید میدونم از نظر عاطفی، فیزیکی، فیزیولوژی(!) و ... بتونم نقش همسر ایشون رو به عهده بگیرم!

:-)

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 220 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 11:41