"...چند وقت پیش، یکی از دوستانم که هم سن من بود فوت کرد. پدر و مادرش در مراسم می گفتند: اگر میدانستیم که چنین میشود، می گذاشتیم به جای پزشکی، به همان رشته عکاسی برود که دوست داشت. حتی میگذاشتیم با مریم، آن دختری که دوستش نداشتیم، دوست باشد. حتی میگذاشتیم آن یکسال را که میگفت می خواهد کار نکند و در جنگل ها بچرخد، واقعاً این کار را بکند.
با خود فکر کردم: یعنی همهی شما والدین که تمام اطراف ما را با دیوارهایی از جنس شیشه محدود میکنید و ما را زندانی آرزوهای خود میکنید، فرض کردهاید که ما یک عمر پس از شما زنده خواهیم ماند و فرصت داریم پس از شما آنطور که خود میخواستهایم زندگی کنیم؟!
چرا وقتی کوتاهی عمر ما را میبینید و میشنوید، انتخابها و تصمیمهای خودتان را تغییر میدهید؟
آیا حق حیات و انتخاب و تصمیمگیری و زندگی، تنها از آن کسی است که قرار است فردا بمیرد؟!
ما اگر بخواهیم سالها در کنار شما زندگی کنیم، باید از حق انتخاب و حق زندگی صرف نظر کنیم؟
اگر فردا در کنار شما نباشیم، باز هم با غرور از اینکه در تمام تصمیمگیریها به جای ما فکر کردهاید و انتخاب کردهاید حرف خواهید زد؟..."
محمدرضا شعبانعلی
برچسب : مطلب زیبا از بزرگان,مطلب زیبا از سالگرد فوت مادرم,مطلب زیبا از خدا,مطلب زیبا از حسین پناهی,مطلب زیبا از مادر,مطلب زیبا از شریعتی,مطلب زیبا از عشق,مطالب زیبا از شب قدر,مطلب زیبا از امام حسین,مطلب زیبا از شهدا, نویسنده : msjy13g بازدید : 166