مجازاً در محضر استاد

ساخت وبلاگ

قبل از ایجاد این خزعبلات دونی (بخونین وبلاگ) احتمالاً از فرط بیکاری یا شیرین مغزی بیش از حد احساس وظیفه کردم که کتابی بنویسم! (نخندین خواهشاً. میدونم به قیافه م نمیخوره) اسم کتاب رو هم گذاشته بودم: مجازاً در محضر استاد

ولی با گذشت زمان و درک یکسری واقعیات، دیدم که بهتره به این حوزه ورود نکنم و نوشتن کتاب رو به اهلش بسپرم و حرفهام رو در وبلاگ با زبون خودمونی و عامیانه بنویسم.

پس به این علت که بخاطر جلوگیری از خیانت به جامعه علمی و نشر دانش و تولید علم در کشور، قرار نیست این کتاب چاپ بشه، ترجیح دادم بخشی از مقدمه اون رو اینجا بیارم تا کمی از سوزش اعضای بدنم کم بشه! بهرحال فسفر سوزونده بودیم :-)

*********************************************

 «... فرارهای مکرّر دانش آموزان در هر فرصت، خسته نباشید گفتن های بی دریغ دانشجویان در سرکلاس ها ـ که احتمال قریب به یقین از باب دلسوزی برای اساتید عنوان می گردد! ـ و امثال آن، نشان از همین سیستم آموزشی ناکارآمدی است که مشتریانش را در حالتی انفعالی نگه داشته و  مخاطبی که به قصد یادگیری آمده، هر لحظه قصد فرار از زندانی را دارد که دیوارهایش توسط نا آگاهی اکثریت و عامۀ مردم و طی سالیان طولانی بر پایۀ این تفکر و مَثَل نانوشتـۀ « تحصیلات بالاتر ـ موفقیت بیشتر» تشکیل شده و هرچند که سالهاست خروجی و محصول این تفکر نادرست را از نزدیک با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرده ایم، امّا هنوز هم تغییر آشکار و معناداری در این تفکر و نگرش بوجود نیامده است...

... اعتقاد حقیر بر این است که در بعضی حوزه ها و به ویژه حوزه های مرتبط با مدیریت، یادگیری بعد از تجربه و یا حداقل یادگیری در کنار تجربه از اصول انکار ناپذیری است که آنطور که باید، مورد توجه قرار نگرفته و ورود به بازار کار بعد از اتمام تحصیلات ناکارآمد دانشگاهی امروز در کشور، آن هم بدون کسب هیچ تجربه ای، نهایتاً تشکیل جامعه ای می دهد که امروز شاهدش هستیم...

... جامعه ای که در آن پارامترهایی مثل تفکر سیستمی، ارزش آفرینی و امثال آن حکم تعریف نشده ها و مفاهیم نخستین و چه بسا عجایب هشتگانه و نُه گانه را حتی برای مدیران ارشدش ایفا نموده و ماحصلش هم همان تاسف خوردنها با واژه های آشنایی همچون پیشرفت ممالک دیگر است که در محافل و مجالسمان با آنها بخوبی مانوسیم...

 ... هنوز هم نتوانسته ام فلسفۀ خودکشی بعضی از سازمانهای کشور را هضم نمایم که چگونه ممکن است کسب و کار یا محصولی که با خون دل و صرف مبالغ هنگفتی متولد گردیده، اینچنین و بعد از مدت کوتاهی از بین رفته یا در گورستان برندها آرام بگیرد؛ و نیز درک نکرده ام که چرا مدیران و تصمیم گیرندگان کسب و کارهای بزرگ و کوچک نه یک بار بلکه بارها و بارها از یک سوراخ گزیده می شوند!...

... بر همین اساس، فانوس به دست و در دل روز به دنبال اساتیدی بودم که دو زانوی تلمّذ در محضرشان بر زمین نهاده و به دنبال کشف پاسخ علامتهای سوال خود باشم که در این راستا موفقیتهای خوبی حاصل گردید. آشنایی و شاگردی در محضر اساتید بزرگواری همچون دکتر محمود محمدیان استاد بی بدیل حوزه بازاریابی و تبلیغات که ترکیب هنرمندانۀ دو پارامتر اخلاق و تخصص توسط این استاد عزیز در جامعه امروز ایران، از هنرمندیهایی است که از عهدۀ کیمیاگرانی همچون ایشان بر می آید... محضر استاد محمدرضا شعبانعلی را با تمام وجود درک نمودم که صرفاً آموزش نمی دهد بلکه نحوۀ تفکر را به شاگردانش می آموزد و همچنین استاد محترم جناب آقای مهندس فرهاد کاشانی که تجربیات گهربار و گرانقدر مدیریتی ایشان از درۀ سیلیکان ولی امریکا تا جاده مخصوص (شرکت معظم آریادیزل) بدون تردید، قیمت ندارد... محضر اساتید را با تمام وجود قدر می دانم و ارج می نهم حتی اگر مجازی باشد...»

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 5 ارديبهشت 1396 ساعت: 14:40