سق سیاه

ساخت وبلاگ

امروز به همسر گرامی گفتم بعدازظهر کاری ندارم. پاشو بریم بیرون کمی دور بزنیم. اتفاقی که در تمام سال به 5 بار هم نمیرسه!

رفتیم بیرون و داشتیم بستنی می خوردیم که تلفن همراه (این وصلۀ ناجور و مزاحم) زنگ زد و بیش از پیش به سق سیاه بودن خودم ایمان آوردم.

آقای مدیرعامل پشت خط بود که با حالت وحشتناکی خبر از فاجعه ویرانگری داد.

جریان از این قراره که شرکت ما در آخر همین ماه سفر شرکای تجاریمون (مشتریان) رو با هزینه سنگینی انجام میده.

اما متاسفانه خبر رسید که سازمان رقیب، مهمونای خودش رو در همون تاریخ به همون کشور و حتی به همون شهرها می بره! به نوعی میشه گفت فاجعه.

مخصوصاً وقتی که می بینیم مهمانان مشترک هم در بینمون داریم اون وقت میشه فاجعه ویرانگر!

آقای مدیرعامل در وضعیت نزدیک به سکته قلبی (که خونسردی من هم همیشه استرسش رو بالاتر میبره) طبق روال معمول، حل مشکل رو انداخت به گردن حقیر  :-(

دیدم تفریحات سالم به ما نیومده. برگشتیم خونه و رفتم تو اتاق و درو رو خودم بستم و مثلاً در تنهایی، مشغول پیدا کردن راه حل شدم!

ساعت نزدیک 9 شب درحال سوزوندن فسفر مغز همراه با تنباکوی سیگار بودم و دنبال این راه حل که چه خاکی به سرمون بریزیم، کاظم زنگ زد (دوست عزیزی که در یکی از سازمانهای دولتی مشغول به کاره)

گفت داره میاد دنبالم که بریم استخر و سونا

بدون اینکه جواب مثبت یا منفی بدم، پرسیدم:

ــ کاظم تو چقدر مجبوری برای کار کردن فکر کنی؟!

گفت منظورت چیه؟

گفتم هیچی بابا. من نمیام شما برین خوش باشین!

(یارو دمر خوابیده بود و کله شو کرده بود تو جوی آب و داشت آب می خورد. یکی رد شد و گفت عموجون اینطوری آب نخور. عقلت کم میشه. یارو پرسید: عقل دیگه چیه؟! بنده خدا گفت هیچی عموجون. کارتو بکن!)

اون: صبح میره سرکار و ساعت 2 میاد خونه

من: صبح میرم سرکار و نمیدونم کی میام خونه

اون: وقتی تو خونه هست زندگیش مال خودشه

من: وقتی تو خونه هستم هم فکرم تو خونه نیست

اون: سخت ترین فعالیتش روزی چند امضاست (به گفته خودش) چون قرار نیست فکر کنه اون فقط باید اجرا کنه

من: .... !

اون: بعدازظهرها ( نیمی از روز) در اختیار خونواده ست

من: خونواده بیچاره هیچوقت منو نمی بینن که بخوام در خدمتشون باشم.

اون: هفته ای 3 شب سونا و استخره

من: آخرین استخرم 2 سال قبل بوده!

اون: ماشین زیر پاش ...!

من: گاری زیر پام ...!

اون:...

من:...

بازهم داستان همیشگی مقایسه بین سازمانهای دولتی و خصوصی. راستش دیگه حوصله ندارم در این مورد بنویسم قبلاً خیلی در موردش نوشتم. ولی هنوز راضیم و خداروشکر میکنم که وارد حوزه استخدام دولتی نشدم.

******************************

پ.ن ) راه حل خوبی پیدا شد. دارم لباسامو در میارم که لخت بپرم تو خیابون و بگم اورکا!

مادرت به عزات نشست رقیب عزیز!

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 167 تاريخ : يکشنبه 17 ارديبهشت 1396 ساعت: 0:46