چه کنم با این صد میلیون تومن ها؟

ساخت وبلاگ

دیروز(شنبه) در معیت آقای همکار عازم یکی از استان های همجوار شدیم. بر اساس 3 قرار ملاقات در 3 شهر این استان و همچنین بازدید از چند نقطه دیگه، طوری برنامه ریزی کرده بودیم که تا فردا شب بمونیم که به دلایلی به حالت MP3 کارها رو انجام دادیم و امشب برگشتیم. 

دیشب مهمون یکی از مشتریان شرکت بودیم که در باغ سرسبز و رویایی شون ما رو دعوت کردن. جای همه دوستان خالی. سه نفری رو پشت بوم خونه باغ نشستیم و کلی زردآلو خوردیم و کلی هم حرف زدیم و به اندازه یکسال ریه هامون رو از هوای پاک پر کردیم و تا جایی که در توان داشتیم (البته در ذهنمون) انواع فحش های مودبانه و غیر مودبانه به زندگی شهرنشینی دادیم.

آقای میزبان فرمودن که این باغ رو سالها قبل در راستای ایجاد تفریحات سالم برای خود و خونواده محترمشون خریدن و با زیر کشت بردن تمام این چند هکتار با نهال زردآلو، هم اکنون یکی از بزرگترین باغ های زردآلوی اون شهر با درآمد سالیانه بین یک تا یک و نیم میلیارد تومن رو در اختیار دارن.

یعنی بطور متوسط چیزی در حدود 100 میلیون تومن درآمد ماهیانه.

چقدر جالب. این رقم درآمد افسانه ای اونهم نه بر اساس شغل اصلی، بلکه از محل باغ تفریحات! خدا بیشتر بهش بده. (جا داره یه خدا قوت هم به همه کشاورزا بگم که ارزشمندترین شغل دنیا و حلال ترین درآمد رو دارن)

امروز تو جاده، آقای همکار کلی نق زد که ببین تو رو خدا. من و تو برای چندرغاز دریافتی بخور و نمیر باید جونمون رو کف دست بذاریم و از این شهر به اون شهر بریم. اونوقت خدا به یکی اینطوری رو میکنه و  ماهی 100 میلیون در میاره (نه از شغل اصلیش بلکه از کناره) و در ادامه گفت:

ــ سعید. تو اگه ماهی 100 میلیون داشتی چیکار میکردی؟

راستش تابحال بصورت جدی به این افسانه محال فکر نکرده بودم. گفتم بذار 100 میلیون اولی بیاد تو حسابم بعد فکری براش میکنم!

و در ادامه پرسیدم: تو بودی چیکار میکردی؟

شروع کرد به لیست کردن اقلامی که با این میزان درآمد می خرید. از فلان مدل ماشین تا فلان خونه در بهمان منطقه و آخرش هم گفت یه زن دیگه هم میگرفتم!

گفتم خاک بر سرت. قدیمیا راست گفتن که خدا خر رو شناخت بهش شاخ نداد. (ایشون 2 مرتبه ازدواج کردن)

درمجموع بازی قشنگی بود. برای پیدا کردن پاسخ به این سوال مهم(!) گذشت زمان رو در جاده کمتر احساس کردیم.

این رو هم اضافه کنم که در راه برگشت، هردو خوابمون گرفته بود که به اصرار آقای همکار رفتیم نفری یه شات اسپرسو خوردیم.

با توجه به اینکه قهوه جات، هیچ محلی از اعراب در سبد اعتیادات روزانه اینجانب نداره همچنان مثل جغد بیدارم و به آقای همکار و هرچی زهرماریه* دارم فحش میدم.

*مرحوم پدربزرگم به عرق سگی و جمیع محصولات گرفته شده بر پایه الکل و مسکرات میگفت زهرماری که بنده هم از این لفظ برای خانواده قهوه و هر محصول دارای کافئین استفاده میکنم.

هیچوقت یادم نمیره که قبل از برگزاری سمینار معروف و خاطره انگیز 8 بهمن 95 به اصرار همین آقای همکار 4 فنجون قهوه پشت سر هم خوردم (با این خیال خام که تمرکزم برای سخنرانی بالا میره) و پشت سرش از لرزش شدید دستها تا ضریان وحشتناک قلب و کم آوردن نفس و خشکی دهان و اندکی کج شدن عضلات فک، همه با هم در پشت تریبون اومد سراغم!

اگه نفس کشیدن و زنده موندن رو آپشن دندون گیری به حساب بیاریم و اون رو جزء ارحام خداوند منان بدونیم، در اون شب خدا بهم رحم کرد که بدنم توان رد کردن این چالش عظیم رو داشت. ولی خودم اعتقاد دارم که بیشتر از اون، رحم خدا شامل حالم شد که آبرو و حیثیت کاریم جلوی 150 مهمون از دست نرفت. راستش یکی دو مرتبه وسوسه شدم که بخشی از فیلم سمینار رو اینجا بذارم تا جمیع حرکات موزون و دلقک بازی حقیر در موقع صحبت پشت تریبون رو ببینین که با لعنت کردن شیطان رجیم از این کار منصرف شدم.

قهوه امروز اولین قهوه بعد از اون شب منحوس 8 بهمن بود. خدا بخیر کنه. جنگ بین قرص خواب (زولپیدم) و کافئین اون فنجون زهرماری همچنان در بدن اینجانب برقراره تا کدومشون پیروز بشن.

*****************************************

پ.ن) هنوز دارم فکر میکنم که اگه ماهی 100 میلیون درامد داشتم چه تغییری در کیفیت زندگیم رخ میداد! با توجه به سابقه و تجربه اینجانب در سالهایی نه چندان دور که برخلاف امروز و بنا بر تقسیم بندی عامۀ جامعه، یک شهروند خرپول محسوب میشدم ماشین زیرپام از 405 بالاتر نرفت به این نتیجه رسیدم که:

خدا من رو هم شناخت که بهم شاخ نداد! آخه امثال من رو چه به پولداری؟

والا بخدا

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 6:55