تحصیلکرده!

ساخت وبلاگ

حدود 60 سال قبل در یک خونواده مذهبی بسیار سنتی و متعصب متولد شد. اونقدر متعصب که پدرش حتی اجازه نمی داد درس بخونه. باید کار میکرد و در زمان های آزاد، به درسش می رسید. علاقه شدیدش به تحصیل تبدیل به نقطه ضعفی شد که پدرش در راستای مطیع کردن فرزند از اون بهره ها برد! حتی یکسال اجازه نداد مدرسه بره. چندبار هم تمام کتابها و دفترهاشو پاره کرد و ....

در مجموع حکایت سختیها و مرارتهای این پسر برای تحصیل، در بین کسانی که ایشون رو می شناسن تبدیل به یک ضرب المثل معروف شده.

این مقدمه در مورد پروفسور(...) که در شاخه مهندسی (...)* نه تنها حرف اول ایران، بلکه یکی از وزنه های قدرتمند علمی در بیرمنگام انگلستان می باشند. معروفه که در این حوزه هیچ سمینار تخصصی در دنیا برگزار نمیشه مگر اینکه ایشون حضور داشته باشن.

به قول بعضی از اطرافیانش، خدا رحم کرد که باباش نذاشت درس بخونه که اگه میذاشت چیکار میکرد!! (هرچند شخصاً معتقدم که اگه پدر میذاشت، چه بسا که به این درجه علمی نمیرسید)

* ممنونم از اینکه رشته تخصصی ایشون رو نمی پرسین. چون با این تعاریف اگه رشته تخصصیشو عرض کنم بسیاری از شما عزیزان می شناسینش.

بچه هاش قادر به تکلم فارسی نیستن. چون همه شون در انگلستان متولد شدن و ایران نیومدن ولی خودش هنوز هم ریشش رو نمی تراشه و نماز اول وقتش تعطیل نمیشه.

وقتایی هم که میومد به ایران، آنچنان دست پدر رو می بوسید که من حرصم درمیومد. (خیلی دوست داشتم برای یک بار هم که شده باباشو زیر مشت و لگد بگیرم! که اینهمه به بچه ش ظلم کرد)

خب تا اینجا با یک دانشمندی روبرو هستیم که اصطلاحاً شاخ غول شکسته و با دود چراغ به این رتبه رسیده

اما این ابتدای داستانه

اشراف و قدرت ایشون در حوزه های مختلف علوم انسانی نقطعه عطف قضیه ست. یادمه سالها قبل که افتخار جلسات حضوری در محضر استاد محمدتقی جعفری رو داشتم، مثل توپ صدا کرده بود که در اختلاف علامه جعفری با یکی از فلاسفه غیر ایرانی در مورد یکی از آرای ابن سینا (یا ملاصدرا؛ دقیقاً خاطرم نیست) جناب پروفسور داستان ما در عرض چند دقیقه با چنان قدرتی اومده بود وسط و طرفین رو قانع کرده بود که باعث حیرت علامه جعفری و مهمونشون شده بود.

به قول سعدی: صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا مادر گیتی چو تو فرزند بزاید.

مدتی قبل با یکی از دوستان صحبت از پروفسور شد. گفتم اتفاقاً ایشون الان مشهد هستن (اومده بود به مادر پیر و زمینگیرش سر بزنه) رفتیم خونه مادرش. خودشون دو نفر (مادر و پسر) تنها بودن.

پذیرایی چای و میوه و شیرینی و شستن پیشدستی ها توسط این دانشمند از یکسو و ظاهر بسیار خاکی پروفسور از سوی دیگه باعث شد که این رفیق ما (که راننده خودرو هم بود) در راه برگشت چند بار مسیر رو گم کنه!

*******************************************

چند روزی از این دیدار نگذشته بود که "م" زنگ زد و گفت کار مهمی داره. "م" یکی از دوستانمه که از دوران دبیرستان با هم بودیم و موقع انتخاب رشته راهمون رو جدا کردیم و ایشون رفت مدرک مهندسی عمرانش رو از دانشگاه آزاد یکی از ولایت های استان خراسان (که برای پیدا کردن این مکان در نقشه باید متوسل به ذره بین شد) گرفت.

البته با توجه به اینکه ایشون مدام در حال ناله و زاری و فحش به زمین و زمانه، در راستای سلامتی اعصابم ترجیح میدم که دیدارهامون خیلی کم باشه.

اما چون ــ به قول خودش ــ کار مهمی داشت، قراری گذاشتیم و اومد خونه. دوباره ناله و زاری و فحش و بد و بیراه و آه و فغان همه و همه رو شنیدم تا درنهایت بگه که قصد داره برای همیشه از ایران بره.

چون تو این کشور به تحصیلکرده ها بها نمیدن!

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 165 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 19:16