اندکی اتلاف وقت، بسی حال خوش (40+)

ساخت وبلاگ

لازم به ذکر است که این پست هم مثل تمامی نوشته های این وبلاگ، صرفاً در راستای اتلاف وقت گرانبهای شما عزیزان بوده اما با این تفاوت که مسئولیت از راه به در شدن مخاطبین زیر 40 سال برعهده اینجانب نمی باشد. علیرغم اینکه بارها تاکید داشتم که تمامی مطالب این خراب شده حاصل توهمات و پندارهای ذهن بیمار نویسنده می باشد اما در مورد این پست با شدت بیشتری بر این موضوع تاکید میکنم.

*************************

سال های زیادی با این تفکر زندگی کردیم که باید برنامه ریزی داشته باشیم برای پیشرفت. البته پیشرفتی که جامعه و اطرافیان بر اساس تعاریف استاندارد شده خودشون از ما خواستن و اینکه خودمون چی خواستیم چندان اهمیتی نداشت (و متاسفانه امروز هم نداره) حالا بین اون فردی که ثانیه به ثانیه طبق برنامه ریزی رفت جلو و اونی که مثل هندوانه دیم زندگی کرد چه تفاوتی هست ترجیح میدم سکوت کرده و فقط به این جمله بسنده کنم که:

مثل اون جانور باوفا حسرت زندگی افراد نوع دوم رو می خورم و زوزه میکشم!

برای محکم کاری اینو اضافه کنم که تعداد افراد دارای پست هایی مثل استاد دانشگاه و پزشک و  مهندس و مدیر عالی مقام در اطرافم بسیار بیشتر از تعداد سوسک های حیاط خونه پدریمه و بر اساس زندگی بسیار نزدیکی که با این عزیزان داشتم، با اطمینان عرض میکنم که:

واقعیت اونی نیست که در ظاهر دیده میشه.

استادی که یکی از وزنه های مهم این کشور و با رتبه اول وارد دانشگاه علم و صنعت شده بود و سالها در پست های کلیدی صنعت این مملکت جون کند، امروز در مغازه خودش به دور از هیاهو در حال فروختن شلوار زنونه سپری میکنه و حاضر نیست حتی برای یک دقیقه برگرده به اون سیستم و دم و دستگاه.

مدیری که بنده افتخار میکردم که از شاگردان و کارمندان زیردستش بودم امروز در مغازه کوچکی مشغول فروختن خواروباره و هرگز حاضر نیست هیچ پست مدیریتی رو قبول کنه.

پزشک فوق تخصصی که هنوز هم وقتی پدرم رو می بینه اشکش سرازیر میشه که چرا پدرش نذاشت رشته ادبیات فارسی بخونه و شاعر بشه! لازم به ذکره که هم ایشون و هم شوهرشون از بزرگان حوزه مغز و اعصاب هستن.

اگه خواستین حداقل 25 مثال عینی و ملموس دیگه دارم که براتون بزنم.

********************************

دوران تحصیل سختی های زیادی به خودمون وارد کردیم. دهه دوم و سوم زندگی به نوعی دیگر. اما وقتی که در دهه چهارم زندگی هستیم شاید نوع نگاهمون متفاوت بشه (و شاید هم نشه)

سال های زیادی با نگاهی حاکی از تحسین با اون داستان معروف (حالا واقعی یا خالی بندیشو کاری ندارم) حال میکردیم که ابوریحان بیرونی در هنگام مرگ از عیادت کننده ش یک سوال علمی می پرسه و اون بابا هم جواب میده و قرنهاست که معلمامون اونو با آب و تاب تعریف کردن و ما هم مثل اسب آبی شیهه کشیدیم و گفتیم وااااااااااااااو عجب کارش درست بود این بابا.

اما امروز قطعاً می دونم که اگه من به جای اون عیادت کننده بودم با پس گردنی جواب ابوریحان بیرونی رو میدادم! که مردک به تو چه! مثل آدم بمیر دیگه. حالا اگه ندونی و بمیری با اینکه بدونی و بمیری چه فرقی داره؟ والا بخدا. همین خزعبلات رو به خوردمون دادن که حال و روزمون اینه.

منظورم اینه که انسان در مقطعی به جایی میرسه که میگه:

دیگه بسه. میخوام از این به بعد برای خودم زندگی کنم نه برای جامعه و نه برای دیگران.

حالا این تحوّل می تونه 30 سالگی باشه یا 50 سالگی. برای بنده که در میانه 40 سالگی بوده که حسرت می خورم از اینکه بسیاری از نیازهای طبیعی رو فدای نیازهای کاذبی کردم که تنها قاضی بین واقعی یا کاذب بودن این نیازها هم اندکی تفکر در خلوته.

امروز بیش از هر زمان دیگه ای شدیداً نیازمند اتلاف وقت هستم! پارامتری که یک عمر تو گوشمون خوندن که بده.

نخیر آقا. اصلاً هم بد نیست.

چند روزه که رفتم سراغ کمد فیلم ها و قصد دارم شبی یک یا دو فیلم ببینم. مدتهای مدیدی بود که خودم رو از این نعمت محروم کرده بودم. کتاب هامو جمع کردم و فیلم ها رو تو کتابخونه چیدم. ترجیح میدم در این چند صباح باقیموندۀ عمرم چیزی به وزن جهالت هام اضافه نشه.

کتابی رو هم در حال نوشتنش بودم علیرغم اینکه زحمات زیادی براش کشیدم کنار گذاشتم.

به جای نوشتن مقاله در فلان سایت هم ترجیح میدم که بازی کنم!

متاسفانه هرگز یادم نمیاد که بازی نقش پررنگی رو در زندگیم ایفا کرده باشه. امروز می فهمم که بازی کردن می تونه یکی از بهترین گزینه های اتلاف وقت و ایجاد حال خوب باشه که بر همین اساس چند شبه وقت زیادی رو در سایت ارزشمند (تاکید میکنم بسیار ارزشمند) PlayOk   مشغول بازی تخته نرد هستم و اتفاقاً حال بسیار خوبی دارم.

تا چند وقت قبل اگه کسی رو در حال اینطور بازی ها میدیدم نگاه عاقل اندر سفیه بهش مینداختم. اما امروز تازه می فهمم که بازی تخته نرد آنلاین و گذروندن شبها با آل پاچینو و آنتونی هاپکینز و رابرت دنیرو چه حال خوبی بهم میده.

اگه به هر چیزی شک داشته باشم اما به این موضوع یقین دارم که در لحظه مرگ خدا رو شکر میکنم به تمامی نعمتهایی که بهم داد. مخصوصاً بهترین یار و همراه (همسر مهربانم) و فرزندان بسیار خوب و فهمیده. همین

جواب سوال هم پیشکش! ترجیح میدم که به جای پرسیدن سوال، از عیادت کننده درخواست آخرین نخ سیگار رو داشته باشم!

:-)))))

راستش مدتی قبل با یکی از دوستان روانشناس که زمان زیادی رو هم در وادی خودشناسی و خودآگاهی گذرونده صحبت می کردم که نقش پررنگی در این تصمیم داشت. حتی میگفت اگه میخوای حال بهتری داشته باشی وبلاگ نویسی رو هم کنار بذار! امان از دست این شیاطین رجیم! فعلا این یکی رو نتونستم کنار بذارم.

پ.ن 1) بازهم تاکید میکنم این پست رو مثل بقیه نوشته های این وبلاگ جدی نگیرین.

پ.ن 2) اگه منظور اصلی رو گرفتین که هیچ. اگه نگرفتین خواهشاً از بحث بیهوده بپرهیزید که مصداق بارز اتلاف وقته اما بدون ایجاد حال خوش!

:-)

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 176 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 2:15