ضد حال

ساخت وبلاگ

چند روزه که وضعیت از روال عادی خارج شده. از یک طرف کارها گره خورده و وضعیت بازار داغونه و نگرانی اولیه بابت عدم رسیدن به تارگت سالیانه شرکت در کنار گرمای هوا داره آزاردهنده میشه و از اونطرف همسرم در بیمارستان بستریه و خلاصه اینکه یه پام شرکت اولیه، یه پام شرکت دومی، یه پام خونه، یه پام بیمارستان (فکر میکنم بهتون اثبات شد که جزء گروه چهارپایان قرار دارم!)

همه اینا یه طرف و آقای محترمی که در نقش سوهان روح زندگی اینجانب مشغول ایفای نقش هستن هم از اونطرف خارت و خورت مشغول اسکی رفتن رو اعصابمه.

نزدیک ظهر کم آوردم و رفتم تو اتاق مدیرعامل و بدون مقدمه گفتم میخوام برم نیشابور. میاین بریم؟

گفت چرا؟ گفتم ماشینم مشکل داره و ترجیح میدم باهم بریم! راستش روم نشد واقعیت رو بهش بگم که:

اصلاً حوصله رانندگی ندارم. ابداً هم کار مهمی در نیشابور ندارم. فقط نیاز دارم برم جاده و کنار دست راننده بشینم و کمی کوه و صحرا و بیابون ببینم.

گفت باشه بریم. خدا خیرش بده خیلی کم پیش میاد که چیزی بگم و مخالفت کنه

قرار شد ساعت 5 عصر راه بیفتیم. ازش خواهش کردم که بیاد جلوی در خونه دنبالم. چون اگه ماشین رو دم در شرکت میذاشتم و با ایشون میرفتم، شب که برمیگشتیم باید دوباره سوار ماشین خودم میشدم و تو این ترافیک تا خونه رانندگی می کردم.

رفتم بیمارستان و تا بعدازظهر اونجا بودم و ساعت 4 و نیم راه افتادم سمت خونه تا ساعت 5 آقای مدیرعامل اومد و زدیم به جاده.

تازه اتوبان باغچه رو تموم کرده بودیم که ناگهان ماشینو زد کنار. گفتم چی شد؟

گفت یادم نبود گواهینامه مو گم کردم. خوب شد فهمیدم وگرنه اگه پلیس نگهمون می داشت مصیبت می شد!

و چنین شد که بنده نشستم پشت فرمون و رفتیم نیشابور و به نمایندگانمون در این شهر سرکشی کردیم و برگشتیم!

روز خوبی بود! (اینو نگم که همه جام میسوزه)

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 159 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 2:20