دختر بندرییییییییییییییییی تو مال ...

ساخت وبلاگ

دیشب سمینار تابستانه آلتون برگزار شد و از بنده هم دعوت کردن که برم دور هم باشیم. البته نه از اون دورهمی ها! دیگه از ما گذشته دوستان :-)

بهرحال برای امثال بنده که آدم حسابم نمیکنن و هیچ جا راهم نمیدن فرصت خوبی بود برای دیدن دوستان قدیم.

موقع حرکت ترجیح دادم رانندگی نکنم و با آژانس برم. زنگ زدم ماشین اومد و رفتیم. دستگاه پخش ماشین داشت آهنگی پخش میکرد که خواننده پشت سر هم میگفت:

دختر بندریییییی تو مال منییییی می میرُم به کسییییی لبخند بزنییییی

این قسمت به طرز وحشتناکی در ذهنم موند یا بهتر عرض کنم انگار با چکش و تیشه و قلم در ذهنم حک شد. البته تا اینجا مشکلی نبود. چون مغز ما همواره در حال پر و خالی شدن از محتواهای بی ارزش و با ارزشه. ولی نمیدونم چرا هنوز هم توان فیلتر کردن خوب و بد (یا مفید و غیر مفید) نداره. البته شاید هم مشکل از مغز معیوب بنده باشه. نمیدونم

خلاصه مصیبت از جایی آغاز شد که مغز ناقص حقیر نتونست یا شاید هم نفهمید که بهتره این دوشیزۀ محترم بندری رو توی همون ماشین در جوار آقای راننده رها کنه.

درنهایت پیاده شدم و کرایه رو دادم و بندری زنان(!) به سمت تالار رفتم غافل از اینکه تنها سوار ماشین شده بودم اما تنها پیاده نشدم!

هنوز مراسم شروع نشده بود. آقای فلانی اومد و با هم کمی حرف زدیم. ولی حرفاشو نمیشنیدم! یکی دوبار فهمید و پرسید حواستون کجاست؟ راستش روم نشد بگم پیش هموطن محترمه اهل بندره!

فکر میکنم استیصال و درموندگی موجودی بدبخت که در ذهنش یک فروند دختر بندری در حال رژه رفتنه در هر دو تصویر کاملاً مشهود باشه

آقای بهمانی اومد و در مورد مسائلی که یادم نیست چی بود حرف زد و من می شنیدم ولی در ذهنم فقط یک چیز رژه میرفت:

دختر بندرییییییی تو مال منیییییییی می میرم به کسیییییییی...

مجری، مراسم رو شروع کرد. مثل همیشه نامردیهاشون شروع شد! یعنی آقای قائم مقام 5 دقیقه سخنرانی کرد و آقای مدیر سازمان فروش کشوری 7 دقیقه و خوندن روضه و درآوردن گریه های حضار به مدت 40 دقیقه برعهده حقیر افتاد.

قصد داشتم از تفاوتهای سیستم بازاریابی و فروش آلتون بگم. از امنیت ذهنی مشتریان که نتیجه اتخاذ این سیاستها بوده. از بالاتر بودن رتبه این برند در بین رقبایش در بازار. از قدرتمند بودن و تاثیر این تفاوتها (و خلاصه همونایی که خارجی ها بهش میگن استراتژی تمایز)

ولی متاسفانه تمرکزی وجود نداشت. چرا که فقط یک چیز در ذهنم رژه میرفت:

دختر بندریییییییییییییی تو مال....

شب سختی گذشت اما همراه با تجربه جدید

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 176 تاريخ : جمعه 6 مرداد 1396 ساعت: 20:02