به کدامین گناه "مشتری" شدم؟!

ساخت وبلاگ

 قصه پشت بام معروف و افتادن از طرفین آن هم یکی از هنرهای منحصربفرد ما ایرانیانی است که از دیربازتاکنون با اعتماد بنفس هرچه تمامتر، خود را تنها دارنده هنر در دنیا می دانیم و بس!

افراط و تفریطهایی مثال زدنی که نیازی به هیچگونه توضیحی نداشته و همه با آنها بخوبی آشناییم.

صحبت بنده در اینجا پیرامون پدیده ای است که بعد از چندسال خدمتگزاری به عنوان کمترین و کوچکترین عضو در جامعه از هم گسیختۀ فروش کشور، آن را مشکلی که درحال تبدیل شدن به بحران است می بینم.

به نظر میرسد فراموش کرده ایم که در آشفته بازار رقابت های عجیب و بعضاً غیراخلاقی بین صاحبان کالا و برندها، موجود زنده ای از نژاد انسان(!) و به نام "مشتری" وجود دارد که علیرغم شعار معروفی که همیشه حق را به او می دهد متاسفانه از ابتدایی ترین حق شهروندی هم برخوردار نبوده و با بی رحمی هرچه تمام تر مورد مزاحمت کارشناسان و آزمایش انواع مدلهای فروش قرار می گیرند که طبق تجربه، به نظر می رسد اکثر آن راهکارها هم به جایی جز کشور دوست و برادر "ترکستان" ختم نخواهد شد!

دوستانی که به نحوی با شرکتهای پخش و بحث فروش سروکار دارند قطعاً دیده اند که صاحبان ایده و تصمیم در آنجا، با استخدام سربازانی تحت عنوان کارشناس فروش و مدیر فروش و ... به جای تجهیز آنان به آموزش نشانه گیری دقیق و شلیک هدفمند، متاسفانه با دادن یک مسلسل به دست آنها و دستور رگبار بی هدف در تاریکی به امید شکار چند عدد گنجشک، احتمالاً از اینکه بازار را به تسخیر(!) خود درآورده اند جشن پیروزی هم می گیرند!

همچنین دستور بر بکاربردن انواع جملات و حرکات حکیمانه و گهربار توسط مدیران (و احتمالاً نشات گرفته از تعلیمات آقای برایان تریسی در فست بوک ها!) و به یادگار مانده از دوران پارینه سنگی که به فروشندگان تحت عنوان راهکارهای فروش گفته می شود:

با صدای بلند به "آنها"سلام کنید !

کت و شلوار فلان رنگ بپوشید !

جوراب فلان رنگ نپوشید !

خوشحال باشید ! لبخند بزنید !

وانمود کنید دوستشان دارید !

وقت شناس باشید ! مودب باشید !

و ...

اینطوری "مشتری" از شما خوشش میاد و خرید میکنه !

اصلاً "مشتری" دوست داره باهاش اینطور صحبت کنید!

"مشتری" دوست نداره باهاش اونطوری صحبت کنید!

اگه فلان حرکت رو انجام بدید "مشتری" از شما خرید می کنه! و ...

گویی که (با عرض پوزش فراوان) در مورد روشهای زیاد شدن بازدهی تخم مرغ و شیر در دامداریها توسط تغییر میزان نور و یا پخش موسیقی صحبت می شود!

(مرغها دوست دارند برایشان موسیقی پخش کنید تا بیشتر تخم بگذارند!)

به نظر می رسد حلقه مفقوده در این ماجرا این است که "آنها" انسان هستند و دارای عقل و شعور؛ با این تفاوت که به حکم مشتری بودنشان و در طول زمان ناخواسته تبدیل به روانشناسانی قدرتمند شده اند که از ما بسیار باهوش تر می باشند.

چندی پیش، دوست عزیزی برایم تعریف کرد که به قصد مشاوره برای بازسازی منزل قدیمی خود و با معرفی همکارش، شماره تلفن همراه یک مهندس ساختمان را گرفته. وقتی آقای مهندس تلفنش را جواب داد آنچنان خشمناک و با صدای بلند جواب داد "بله بفرمایید!!" که گویا همه اطرافیان حاضر در اتاق آن صدا را شنیده و عصبانیتش را با تمام وجود لمس کرده بودند!

دوست من هم با ترس و لرز گفته "ببخشید، اگه بدموقع مزاحم شدم بعداً تماس بگیرم!"

و بعد از ردوبدل شدن چند جمله، جناب مهندس وقتی متوجه شد تماس گیرنده با شماره ناشناس، این بار برحسب اتفاق، مزاحم(!) نیست با هزار و  یک عذرخواهی درددلش شروع شد مبنی بر اینکه از صبح فقط 11 ویزیتور برای فروش پنجره به او زنگ زده و اعصابش را جویده اند! بماند ویزیتورهای کاشی و مصالح و دربهای ضد سرقت! و همچنین قسم خورد که 3 مرتبه شماره تلفن همراهش را عوض کرده ولی فایده نداشته است!

آقای مهندس در ادامه، شکایت داشته از اینکه ساختمان در مرحله نازک کاری است ولی در هفته چند ویزیتور برای فروش بتن(!) وقت او را می گیرند و در پاسخ به اینکه زمان بتن ریزی در پروژه گذشته با سماجت هرچه تمام تر برای طرحهای بعدی(!) مذاکره می کنند.

متاسفانه در راستای این بحث مشاهده می شود در بعضی از پروژه های ساختمانی، کار به جایی رسیده که مسئولیت پدافند این نوع رگبارها و برخورد با این (بقول خودشان مزاحم ها) برعهده شخصی در حد نگهبان پروژه گذاشته شده که احتمالاً او هم با افتخار هرچه تمام تر، مقابله و پیروزی در برابر این دشمنان شیک پوش و مودب را نقطه عطفی در زندگی و در دفتر خاطرات خود برای فرزندانش ثبت خواهد کرد!

کافیست سری به صفحه نیازمندیهای روزنامه بیندازیم تا به راحتی انواع و اقسام آگهی هایی تحت عنوان کارشناس فروش و بازاریاب و امثال آن که نتیجه اش، ایجاد مزاحمت های بی هدف برای اندکی فروش بیشتر است را ببینیم.

متاسفانه در اکثر این نوع شرکتها، علیرغم ظاهر زیبای دفتر کار و چندین کیلو ادعای تجربه و ... توسط مدیران محترم، از همین سیستم منسوخ استفاده می شود و تمام سختی کار هم بر عهده همین ویزیتورها بوده که بسرعت نیز عوض می شوند و علیرغم پرسشهای بی ربطی که در پرسشنامه استخدامی آنان (از قبیل تسلط به زبان و میزان تحصیلات و سوابق علمی و پژوهشی!!! و... ) وجود دارد تنها گزینه لازم و تعیین کننده برای استخدامشان، صرفاً میزان جسارت آنهاست.

نکته جالب اینکه

در بسیاری از این شرکتهای پخش اگر مدیر فروش و سرپرست و سوپروایزر و ... هم حذف شوند و فقط کار برعهده چند ویزیتور باشد تفاوت معناداری در نتیجه اعداد و ارقام شرکت دیده نخواهد شد! متاسفانه به نظر می رسد:

میدان جنگ "فروش" در کشورمان تنها میدان نبردی در دنیاست که سربازش تفاوت زیادی با ژنرالش ندارند!

 بدون شک آقای مهندس قصه ما تنها نیست و نخواهد بود. چرا که انواع و اقسام بندگان خدایی که در اصناف مختلف مشغول به کار هستند و نمی دانند به کدام گناه کبیره یا صغیره، نام "مشتری" بر آنها نهاده شده، همه روزه هدف رگبار بدون هدف فروشندگان قرار می گیرند و چه بسیار انرژی و توانی که از آنها در این جنگ فرسایشی روزمره گرفته می شود و شاید هم  در خلوت آخر شبشان با خود زمزمه می کنند:

به کدامین گناه، "مشتری" شدم؟!

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : کدامین,مشتری, نویسنده : msjy13g بازدید : 157 تاريخ : چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت: 2:40