کارمندان اخراجی من

ساخت وبلاگ

علاقه خاصی به مهندس "فرهاد کاشانی" دارم. هرچند متاسفانه تاکنون موفق به دیدار ایشان نشده ام ولی ارادتم بیشتر بر اساس نوع نگارش وی می باشد که ردپای تجربه ای بس عمیق بابت سالها کار مدیریتی و همچنین کوله باری از تجربیات گرانبها در سفر به کشورهای مختلف جهان را در نوشته هایشان که به زبان ساده و بدون ذره ای اضافات و تعارف می باشد، می بینیم.

به عبارت دیگر، حسی که از خواندن مقالاتشان در خواننده ایجاد می شود طوری است که گویی در حال صحبت مستقیم با مخاطب خود می باشند.

ایشان دارای 22 سال سابقه مدیریتی در شرکتهای بزرگ منطقه سیلیکان ولی ایالات متحده (محل مهاجرت متفکرترین مغزهای دنیا و مکان استقرار غولهای بزرگی مثل Apple - HP - YAHOO - GOOGLE و ...) بوده و چند سالی است که به وطن بازگشته و پس از مدتی که مدیریت موفق شرکت "مادیران" را  عهده دار بودند هم اکنون مدیرعامل شرکت قدرتمند "آریادیزل" می باشند.

مطالعه کتاب "مدیریت در عمل" ایشان که حاوی مطالبی گرانبها از تجربیات مدیریتی شان در امریکا با بیانی ساده و روان است را به همه مخصوصاً مدیران عزیز توصیه می کنم.

سفرهای معروف نامبرده به اکثر نقاط جهان (ازجمله قطب جنوب!) تجربه ای نیست که برای هرکس پیش آید و خود نشان از عمق درک و معرفت فکری و تجربه بالای وی می باشد.

ضمن اینکه نگارش کتاب "125 کشور در عرض 40 سال" آنهم در مدت 13 ساعت پرواز بین ایسلند تا سان فرانسیسکو هم از آن کارهای بخصوص ایشان است!

بخشی از تخصصی ترین مقالات مجله ماشین و نوآور در طی سالیان گذشته از دیگر کارهای مهندس کاشانی است. مخصوصاً در مورد مرسدس بنز! مقاله چالشی و معروف ایشان به نام "بنز بهتر است یا لکسوس" در خاطره بسیاری از مردم ماندگار شده است. علاوه بر تمام اینها ایشان دارای مدرک خلبانی و سابقه پرواز نیز می باشند.

امروز مقاله ای از این بزرگوار در سایتشان خواندم که حیفم آمد آن را عیناً در اینجا نقل نکنم. واقعاً زیباست و مثل همیشه به بیانی ساده و روان:

**********************************

کارمندان اخراجی من

این مقاله را به تمام کسانی که من مسئول اخراج آنها بوده ام تقدیم می کنم. امیدوارم که کارتان آنقدر خوب و سرتان آنقدر شلوغ باشد که فرصت خواندن این مقاله را نداشته باشید. امیدوارم که شکست کوچکی که در زندگی بخاطر من متحمل شده اید شما را قویتر از قبل کرده و باعث موفقیت امروز شما شده باشد.

علت اخراج شما می تواند یکی از دلایل زیر باشد:

سرقت، اختلاس، دریافت کمیسیون از مشتری یا تأمین کننده. اگر از این گروه بوده اید امیدوارم که به اشتباه خود پی برده باشید و آنرا در جای دیگر تکرار نکرده باشید. ممکنست عملکرد شما خوب بوده ولی فقط بدلیل بالا اخراج شده باشید. بنابراین با ترک این عادت بد و استفاده از صفات خوبتان می توانستید موفق شده باشید. در واقع شانس موفقیت کاری شما شاید از بقیه بهتر باشد چون بدلیل کار ضعیف اخراج نشدید. یکی از شما به من ایمیلی زدید و گفتید که خیلی موفق هستید و سیصد نفر برایت کار می کنند. من شما را بخاطر کارکرد ضعیف اخراج نکرده بودم. کار شما خیلی خوب بود. شما بخاطر دریافت حق و حساب از تأمین کننده اخراج شدید. بنابراین موفقیت شما مرا متعجب نمی کند. اگر شما را بخاطر عملکرد ضعیف اخراج کرده بودم و آنقدر موفق می شدی متعجب می شدم.

گروه دوم آنهایی که بعلت کوچک شدن شرکت و کم شدن تعداد کارها اخراج شدند یا از کار کنارگذاشته شدند. وقتی شرکت ها به هر علتی درآمدشان کم می شود مانند یک کشتی سوراخ می شوند که هرچه زودتر بارش سبک بشود بیشتر می تواند روی آب دوام بیاورد تا شاید چاره ای برای تعمیرش پیدا بشود. اگر شما نمی رفتید کشتی غرق می شد و همه به زیر آب می رفتیم. رفتن شما باعث نجات بقیه شد و از این بابت از شما متشکریم. هیچ ایرادی در کار شما نبود و شما هم به راحتی می توانستید در کار بعدی موفق بشوید.

گروه سوم آنهایی که بعلت عملکرد ضعیف اخراج شدند. شما از دید من کارتان خوب نبود. البته من انتظارات بالائی از کارمندان دارم و شاید شما با استاندارد کاری من جور در نمی آمدید ولی در محیطی با استاندارد کاری کمتر شاید شما موفق می شدید و یا حتی این اخراج شاید شما را تکان داد و کار بعدی را جدیتر گرفتید. پس موفقیت شما در کارهای بعدی نیز مرا متعجب نمی کند.

یک تکنیسین تایلندی داشتم که کارش ضعیف بود و علی الرغم اخطارهای مکرر اصلاح پذیر نبود و به این راحتی ها نیز قابل اخراج نبود ولی بالاخره او را اخراج کردم. ده سال بعد برای ناهار به یک رستوران تایلندی در سن هوزه رفته بودم که یک نفر مرا به اسم صدا زد. هرچه نگاه کردم او را نشناختم. گفت من فلانی هستم. باز هم اسمش یادم نبود. گفت یادت هست مرا اخراج کردی. تازه یادم آمد که او چه کسی است. گفتم بله یادم هست. گفت اون باعث شد که بروم دانشگاه مهندس برق بشوم و الان در فلان شرکت بعنوان مهندس کار می کنم. نمی دانم می خواست از این بابت از من تشکر کند یا اینکه بگوید دیدی که کسی که او را قابل ندانستی مهندس برق شد؟ در هر دو صورت من خوشحال بودم که او موفق شده بود.

در واقع با وجود این همه آدم های مریض احوال بخصوص در امریکا که همه دسترسی به هفت تیر و تفنگ دارند بهترین آرزو اینستکه کارمند اخراجیتان موفق بشود چون اگر نشود ممکنست روزی بسرش بزند که شما باعث عدم موفقیت وی شده اید و بیاید سراغتان. در همین ایران خودمان که کسی اسلحه ندارد گاه ایمیل هایی از افراد اخراجی یا آنهاییکه می خواستم آنها را اخراج بکنم ولی فرصت نشد دریافت می کنم که می گویم خوشحالم که در ایران داشتن اسلحه آزاد نیست والا اگر این طرف اسلحه داشت الان بجای ایمیل با اسلحه به سراغم می آمد. در واقع این کارمند تایلندی نیز همیشه به همکارانش می گفت که در داشبرد ماشینش اسلحه دارد (عملی غیر قانونی) البته به در می گفت که دیوار بشنود ولی من هم بیدی نبودم که از این بادها بترسم و کار خودم را درست انجام ندهم.

یک گروه اقلیتی کوچک چهارم هم وجود داشته اند که باید آنها را هم مطرح کنم. در طول تجربه کاری ام حداقل سه نفر کارمند داشته ام که به مرض شیزوفرنی یا توهم دچار بوده اند. این افراد در مغز خود داستانهایی می سازند که بنظرشان اتفاق افتاده است و کاملاً آنرا دیده اند. با کسی سروکار داشته ام که فکر می کرد پلیس اف بی آی هر روز در تعقیب وی است تا کارمندی که کارش فوق العاده بود ولی در مغز خودش همه اش فکر می کرد که می خواهم او را اخراج کنم. جالبست که این نفر آخر بهترین اضافه حقوق ها را نیز از من می گرفت ولی همچنان فکر می کرد که من در حال توطئه برای اخراج وی هستم. بالاخره یک روزی استعفا داد. من گفتم دیدی که من اخراجت نکردم. گفت ولی می خواستی بکنی! بقول خودش پیشدستی کرده بود.

کارمند دیگری با مرض شیزوفرنی داشتم که همیشه فکر می کرد که رئیسش که به من گزارش می کرد در حال توطئه برای اخراج وی هست و داستانهایی می ساخت که مغز آدم سوت می کشید. از جمله اینکه رئیسش او را فرستاده که چیزی را از اتاق رئیس بیاورد و رئیس مخصوصاً پاکت چک حقوق را روی میز گذاشته بوده که او وسوسه بشود و چک حقوق رئیس را باز کند و نگاه کند که آن باعث اخراج وی گردد!

بهرحال یکی از این موارد هم تکنیسینی به نام فرانک بود که آدم ساکت و خوبی بود و بعضی وقتها نیز شیزوفرنی به سراغش می آمد که یکی از این دفعات باعث اخراج وی شد.

داستان این بود که وی در گوشه ای از محل کارش مشغول تعمیر کامپیوترها بوده که معاونت فروش شرکت از بیست متری پشت سر وی رد می شده و ناگهان فرانک برگشته و به او می گوید f… you طرف می گوید چرا همچین حرفی می زنی؟ فرانک می گوید تو اول گفتی و من فقط دارم جوابت را می دهم. بهرحال معلوم شد که شیزوفرنی بسراغ فرانک آمده و وی بگوش خود شنیده که معاونت فروش به وی گفته f… you و او هم در جواب همان حرف را تکرار کرده. بخاطر شکایت معاونت فروش مجبور شدم که فرانک را اخراج کنم در حالیکه کارمند ساکت و خوبی بود ولی آنروز مرض در موقع بدی بسراغش آمده بود.

مورد پنجمی هم داشتم که یک کارمند من با یک کارمند دیگر دعوا کرده بود و طبق قوانین شرکت باید هردو اخراج می شدند. من به زحمت کارمند ویتنامی خود را حفظ کردم و وی کارمند فوق العاده ای شد و بعد ها وی را برای آموزش کارمندان در تایوان به تایوان هم بردم و هنوز هم با من در تماس است. همین مورد را در ایران بین یک کارمند کر و لال و یک کارمند دیگر داشتم که کارمند سالم گفت که کارمند کرولال به او فحشهای ناموسی داده. گفتم این بدبخت که حرف نمی زند چطور فحش داده. معلوم شد که کارمند کرولال با علائم می تواند منظور خود را خیلی خوب برساند(!) و مجبور به اخراجش شدم.

مورد ششم کارمندانی بوده اند که در مورد تحصیلات خود دروغ گفته و اخراج شده اند و یا اصلاً استخدام نشده اند. امیدوارم که آنها نیز این کار بد را جای دیگر تکرار نکرده باشند.

بهرحال برای همه آنها آرزوی موفقیت دارم.

برای آنها که فرصت اخراجشان پیدا نشد نیز آرزوی موفقیت می کنم. جک ولش مدیر منتخب قرن بیستم می گوید که بهترین زمان برای اخراج یک کارمند همان اولین باریست که این مسئله به مغزتان خطور می کند(منظور بعد از سعی در اصلاح و نتیجه نگرفتن است) باید اعتراف کنم که به خوبی جک ولش نبوده ام و برای اخراج بعضی از افراد گاه زیادی صبر کرده ام که نباید می کردم.

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : کارمندان,اخراجی, نویسنده : msjy13g بازدید : 174 تاريخ : چهارشنبه 5 مهر 1396 ساعت: 2:40