یادی از جناب لمور

ساخت وبلاگ

چند شب قبل در حال مطالعه روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی عزیز بودم که رسیدم به پست آنتروپومورفیسم و با دیدن عکس جونوری به نام لمور (Lemur) احساس کردم که خیلی برام آشناست.

انگار یه جایی همدیگه رو دیده بودیم!

البته در اون موقع کاری پیش اومد و از پای لپ تاپ بلند شدم و فرصت نشد تا بهش فکر کنم.

.

امشب دوباره به پست فوق الذکر رجوع کردم و با دیدن تاکید محمدرضا بر طرز نشستن این جونور، ذهنم ناگهان جرقه زد که ای بابا. این بزرگوار رو کمتر از شش ماه قبل در باغ وحش بانکوک زیارت کردم و یادم نبوده!

.

قبلا عرض کردم که اهل عکس گرفتن نیستم و هیچوقت دغدغه عکاسی در زندگیم نداشتم طوریکه سالهاست به تعویض گوشی دیزلی خودمم فکر نکردم.

گوشی ای که اگه قصد عکاسی با اونو داشته باشی، سوژه موردنظر، به اذن خدا از جا بلند میشه و به خاطر حفظ آبروش چهارنعل فرار میکنه!

بنابراین معمولاً سعی میکنم به روش برون سپاری خاطراتم رو نگه دارم! یعنی زحمت گرفتن عکس رو بر عهده همراهان میذارم.   :-)

.

در تمام طول سفر به تایلند، کلاً 3 عدد عکس گرفتم اونم از فرط بیکاری و ناچاری!

و جالب اینکه هر سه تاش هم از جناب آقای لمور گرفته شده که تازه متوجه شدم چقدر ارزشمند بوده و خودم نمی دونستم.

.

جریان این بود که در باغ وحش بانکوک، دو دستگی بین همراهان ایجاد شد و  6 نفر از مهمانانمون غیب شدن. با توجه به اینکه بیش از نیمی از این عزیزان حتی زحمت تعویض سیم کارت به خودشون نداده بودن پیدا کردنشون واقعاً محال بود. 

نگرانی عجیبی داشتیم.

آقای مدیرعامل مثل مرغ سرکنده اینطرف و اونطرف میرفت

از بخت بد، خانم مثلاً لیدر فیلیپینی الاصل ما هم نه فارسی بلد بود و نه حتی انگلیسی!

اوضاع عجیبی داشتیم.

.

نهایتاً قرار شد 12 یا 13 نفری که با هم بودیم، پراکنده بشیم و در مناطق مختلف انتظار بکشیم و سر ساعت مشخصی خودمونو به جایگاه زرافه ها برسونیم. 

.

منم در نقطه ای ایستادم و منتظر چهره آشنای همراهانمون بودم که توجهم به قفس کناری جلب شد. 

موجود عجیبی بود. ابتدا چندان کنجکاو نبودم که ببینم اسمش چیه

(نهایتاً فکر میکردم از خونواده راکونهاست)

اما طرز نگاهش طوری بود که نفس امّاره بهم غلبه کرد و برای اولین بار دست به جیب شدم و گوشی رو برداشتم و عکس اول رو گرفتم.

.

گویا این جونور دوست داشتنی متوجه شد که بهش خیره شدم و کمی نیم خیز شد و با دقت نگاهم کرد که عکس دوم رو ازش گرفتم.

.

و احتمالاً زمانی که فهمید سوژه عکس شده، به این شکل نشست و فیگور قهرمانانه ای گرفت!!

(بنده پیشاپیش از طرز نشستن این دوست عزیزمون عذرخواهی می کنم)

.

.

.

احتمال زیاد میدم اگه در پست یاد شده، از نحوه نشستن و زبان بدن خاص لمور نوشته نمی شد، به فکرم نمیرسید که خودم ازش عکس گرفتم.

چون چیزی که منو تحریک به عکس گرفتن کرد نوع نگاه و نحوه نشستنش (زبان بدن) بود.

چند وقت قبل که داشتم عکسها رو مرتب می کردم به فکرم رسیده بود که این سه عکس بی خاصیت و بی کیفیت رو حذف کنم که خوشبختانه به مرحله عمل نرسید.

اما امروز با خودم فکر میکنم اگه توفیق داشتیم و دوباره طلبیده شدیم، در سفر بعدی، حتماً چند تا عکس با کیفیت ازش بگیرم.

.

***********

چند سال قبل، یکی از دوستان برام یک ساعت مچی از فرنگ آورد و چون هیچوقت ساعت مچی دستم نمی کنم، گذاشتمش یه گوشه.

مدتی بعد دوست دیگری مهمانم بود که برخلاف بنده، ساعت باز قهاری بود. اونو دید و با هیجان کلی ازش تعریف کرد که چنینه و چنانه.

180 درجه نظرم برگشت و باتریشو عوض کردم و مدتی دستم کردم!

.

.

***********

یکی از دوستان قصد داشت پرایدشو بفروشه. ازش پرسیدم میخوای چی بخری؟ گفت یک پراید مدل 94.

بهش گفتم که من تجربه استفاده از هر دو مدل این ماشین رو داشتم و فکر میکنم به این دلایل همون مدلی قدیمی بهتر باشه. 

همونجا بی خیال فروش شد و دستی به سروروی ماشینش کشید و هنوزم داره استفاده میکنه!

.

.

نتیجه اخلاقی:

خیلی وقت ها تایید داشته های ما توسط دیگران در نوع نگاه و علاقۀ ما تاثیر بسیار زیادی خواهد داشت.

ای کاش در دادن نظر و صحبت پیرامون داشته های دیگران در حضور خودشون کمی بیشتر دقت کنیم.

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 188 تاريخ : جمعه 28 مهر 1396 ساعت: 4:39