حسرت بزرگ زندگیم

ساخت وبلاگ

در پست پیشین از ثروت های عجیب و اختلاف طبقاتی هایی نوشتم که مهمترین بخش اون لمس کردن این پدیده از نزدیک بود که با شنیدن های معمول در جامعه کاملاً متفاوته.

البته بر اساس چند کامنت رسیده با موضوعی یکسان، جهت شفاف سازی باید عرض کنم که خواهشاً انگ کمونیستی و این چیزا رو به حقیر نچسبونین که نه سواد این چیزا رو دارم و نه اعتقادی به یکسان بودن وضعیت مردم .

.

فکر میکنم در این موارد، اولین ذهنیتی که برای هر شخص پررنگ میشه چیزیست که اون رو به نام های حسرت، حسادت، رشک، غبطه و امثالهم می شناسیم.

(البته تعاریف اینها با هم کلاً متفاوته. بنده کلی و سریع عرض کردم تا به اصل مطلب برسیم)

.

بر خلاف تعاریف اخلاقی و آموزه های دینی که برخی از این واژه ها رو بد و ناپسند میدونن اما چه بخواهیم چه نخواهیم حسادت و حسرت (در انواع و تعاریف مختلفش) ریشه در ذات ما مردم (بطور اخص ما ایرانی ها ) داره که علت ایجاد اونها هم برمیگرده به آسیب های دوران کودکی که مهمترینشون هم دو عامل زیره که باعث فلاکت این ملت شد:

.

مقایسه والدین (ببین فلانی چقدر خوب درس میخونه)

ارزیابی های جامعه (نمرات دوران تحصیل)

.

و زمانی که هردوی این عوامل در کنار هم قرار بگیرن، تشکیل یک جامعه با مردمانی سراسر حسرت و صد البته حسادت خواهند داد.

احتمالاً به همین دلیله که در کشوری مثل ژاپن که مدتهاست ارزیابی های اجتماعی (مثل نمره دادن به دانش آموزان) رو حذف کرده، شاهد مردمانی با بالاترین درجه روحیه همکاری هستیم نه تقابل با یکدیگر.

لازم به ذکره که عرض کنم مثل همیشه قرار نیست بحث های تخصصی داشته باشیم و این نوشته هم مثل دیگر نوشته های این وبلاگ آکنده از نظرات شخصی بنده بوده و این حق رو داره که از بیس و پایه اشتباه و چرت محض باشه.

.

در مجموع فکر میکنم همه ما با نوعی حسرت در زندگی دست به گریبان باشیم و اگه تونسته باشیم کمی بر اساس آموزه های خودشناسی و روانشناسی، به خود و نسل آینده رحمی کرده باشیم، حداقل از حسادت ها دوری کرده و حسرت ها رو برای خودمون نگه میداریم.

یک تعریف بسیار ساده شده:

حسادت: من دوست دارم اون کالا یا موقعیت تو رو داشته باشم ولی نمیخوام تو اونها رو داشته باشی و چه بسا که اصلاً نمیخوام سر به تنت باشه!

حسرت: من دوست دارم اون کالا یا موقعیت تو رو داشته باشم و خوشحالم (یا حداقل بی تفاوتم) که تو هم اونها رو داشته باشی. البته معنای درست ترش غبطه هست.

.

دوست دارم از بزرگترین حسرت زندگیم بنویسم و حتی اگه بگم تنها حسرت زندگیم اشتباه نگفتم.

حسرتی که هیچگاه سعی بر پوشوندنش هم نداشته و ندارم و  پست قبل هم در راستای اثبات برادری قبل از ادعا بود که علیرغم دیدن از نزدیک و لمس کردن بعضی چیزها اما هرگز حتی برای یک لحظه حسرت اون داشته های دیگران رو نخورده و نمیخورم.

بطور مثال شخصاً تابحال پیش نیومده با دیدن یک خودروی لوکس مثلا BMW 750 برگردم و نگاهش کنم. اصلاً برام مهم نیست و هرچقدر هم که پولدار باشم بازهم پول به چنین خودروهایی نخواهم داد (با فرض اینکه در جامعه امروز و با شرایط اقتصادی امروز زندگی کنیم) اما اتفاق افتاده که با دیدن پدربزرگش یعنی 518 BMW تولید سال 1977(!) تمیز و سالم، حتی از ماشینم پیدا شده و براندازش کردم که این می تونه برگرده به دوران نوجوانیم و حکومت بی چون و چرای امثال این خودروها (و متاسفانه زمانی که امکان خریدش بوجود اومد، دیگه جزء خودورهای فرسوده محسوب میشد!)

.

سوال:

آیا شما از حسرت های خودتون مطلع هستین؟

.

اگه تابحال بهش فکر نکردین اجازه بدین یک روش خدمتتون عرض کنم:

فرض کنین در کشور ما خدای نکرده زبونم لال، مثل دیگر بلاد ناپاک سراسر کفر و فسق و فجور، بلیت های بخت آزمایی فروخته بشه. با برنده شدن بلیت شما با یک مبلغ بسیار بالا سریعاً به در اختیار داشتن چه چیزهایی فکر میکنین؟

خرید خودروی سوپرلوکس؟

خرید خانه یا ویلای آنچنانی؟

خرید یک مدرک دکترا از فلان دانشگاه؟!!

ازدواج یا فرد مورد نظر؟ (با فرض اینکه بابای طرف گفته باید حتماً پولدار باشی!)

رفتن از این خراب شده(!) و نگاه نکردن به پشت سر؟

کمک به موسسات خیریه؟

...

.

مدتی قبل یکی از دوستان، این کلیپ رو برام فرستاد.

گویا کارمند موردنظر، ناگهان در صفحه مانیتورش مطلع میشه که بلیت لاتاریش بُرده و صاحب ثروت افسانه ای شده.

عکس العمل این بابا رو ببینین تا برسیم به بقیه داستان:

تذکر: این کلیپ حاوی صحنه های غیراخلاقی و بی ادبانه می باشد. هرچند قسمت های ناهنجار(!) مات شده.

.

دریافت
حجم: 1.87 مگابایت

.

فکر میکنم این کلیپ، خودبخود، گویای خشم نهفته ای در جامعه باشه.

به نظر شما چند میلیون نفر در همین کشور هستن که عکس العمل مشابه انجام بدن؟!

به نظر من که خیلی

(هرچند امیدوارم خشمشون نهایتاً به همین روش روی مدیرشون تخلیه کنن!)

.

یک واقعیت دردناک:

زمانی که دوستم این کلیپ رو برام فرستاد زیرش نوشت: سعید. با دیدن این کلیپ نمیدونم چرا یاد تو میفتم!

به نظرتون من باید بهش چی بگم؟!

.

من هم گرفتار خشم های خودم در این رابطه بوده و اگه یک روز بلیت لاتاریم برنده بشه قطعاً و بدون شک (و صد البته بدون اینکه به مدیرعامل کاری داشته باشم!!) فقط یک کار انجام خواهم داد:

.

میرم شمال یا یک جای خوش آب و هوا

ترجیحاً نزدیک به یک رودخونه دنج و آروم

یک قطعه زمین خوب میخرم و یک مزرعه کوچولو درست میکنم

با خونه ای ساده و حیاطی پر از مرغ و خروس و اردک (از بوقلمون خوشم نمیاد. نوک میزنه!)

موبایلم رو میندازم در چاه توالت!

سیم کارتش رو هم در چاه خونه همسایه

در این چند سال آخر عمر، قطعاً یک زندگی بدون موبایل و اینترنت رو آغاز خواهم کرد.

بدون هیچ دغدغه بیهوده ای.

.

دغدغه بیهوده چیست:

دغدغه هایی مثل ترافیک های چند ساعته، حرف های دیگران پشت سرت، شیرین کاری های سیاستمداران، چک برگشتی، نگرانی از کلاهبرداری های احتمالی توسط مشتریان، تراز نبودن و ست نبودن کراوات با پیراهن و کت و ...

ترجیح میدم با دغدغه هایی دست و پنجه نرم کنم که کشاورزان کشورم با اونها خوب آشنا هستن

دغدغه هایی از جنس تفکر درازمدت (قبلا در موردش نوشتم. فکر میکنم یکی از بهترین مثال ها در این رابطه کشاورزان عزیز هستن)

.

و بعد از اون، هرگز زمان عبور از جاده های شمال، ماشین رو بارها و بارها نگه نخواهم داشت و با حسرتی کودکانه و دردناک به منازل روستاییان نگاه نخواهم کرد.

.

*********************

.

پ.ن 1) با عزیزان تازه وارد مشکلی ندارم. اما دوستانی که 2 ساله خواننده وبلاگ هستن، اگه احساس شعاری بودن از این پست کنین خونتون پای خودتونه! میدونین که چقدر از شعار متنفر و بیزارم.

پ.ن 2) معمولاً (و نه همیشه) حسرت ها در مورد مسائلی هستن که به نوعی کمیابن. ولی حس خاصیه که ببینی تنها حسرت زندگیت رو میلیونها نفر در این کشور دارا هستن.

پ.ن 3) به نظر شما جواب اون دوستمو چی بدم؟ خیلی رو دلم مونده حرفش!

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 182 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1396 ساعت: 4:54