آقا ! دست زیاد شده

ساخت وبلاگ

دیشب با یکی از دوستان هموبلاگی صحبت از کسب و کارهای آینده بود. جالب اینکه امروز هم با یکی از دوستان (البته به صورت حضوری) همین صحبت رو داشتیم. به نظر میرسه این داستان قرار نیست یقۀ ملت رو رها کنه و همه ما به طریقی با این دغدغه دست به گریبان هستیم (و البته حق هم داریم) 

.

درگیری های ذهنی دوست من همونایی بود که امروز در وجود بسیاری از هموطنانمون می بینیم:

دنبال کاری می گردیم که سریع بارمون رو ببندیم.

اکثراً هم تمایل داریم که تک باشه و افراد کمی در اون حضور داشته باشن.

حالا تا اینجاش قابل تحمله. قسمت دردناک قضیه اونجاست که انتظار داریم این کسب و کار قبلاً به ذهن هیچکس دیگه ای نرسیده باشه! و وحشتناک اینکه انتظار داریم بعد از ما هم اصطلاحاً دست زیاد نشه!!

.

امروز صحبت هایی بینمون ردوبدل شد که بد ندیدم اونها رو (نه به صورت سرجمع و مرتب بلکه همینطوری پراکنده) اینجا بنویسم.

.

قبل از هر چیزی بهش گفتم:

ببین. من اصلاً صلاحیت مشاوره در این موارد رو ندارم. چون خودم هشتم گرو نُهمه. پس فکرت رو از مشاوره خارج کن. ولی می تونم چیزهایی که امروز بهشون اعتقاد و باور دارم رو باهات درمیون بذارم:

.

.

1) اگه کسی بهت انرژی مثبت کاذب داد و گفت نیمه پر لیوان رو ببین حتماً حتماً اون لیوان رو بردار و محکم توی سرش خورد کن! دیه ش هم با من (در این مورد خاص به هیچ عنوان تعارف ندارم)

یادت نره یک لیوان نصفه یعنی اینکه نصفش پره و نصف دیگرش خالی (واقع بین باش)

.

2) شرح زندگی بزرگان و افراد موفق رو کلاً بریز بیرون و فراموش کن.

به من و تو چه مربوطه که استیو جابز و بیل گیتس و زاکربرگ و امثالهم از کجا شروع کردن و روند کارشون به چه شکل بوده و چه آزمون و خطاهایی انجام دادن.

به من و تو چه مربوطه که ایکس و ایگرگ ها زمانی توی این مملکت دستفروش بودن و الان در نقش مالک بزرگترین برندهای این کشور نقش آفرینی می کنن.

دلیلی نداره چون اونا از همین راه رفتن پس من و تو هم از فردا بریم دستفروشی کنیم تا شاید در آینده، مالک یکی از بزرگترین کارخانجات تولید کالباس و سوسیس بشیم! قرار نیست واقعیت زندگی رو بر اساس چند استثناء پایه گذاری کنیم.

(بد نیست گریزی هم بزنیم به یک مثال معروف و البته تهوّع آور قدیمی: به من و تو چه مربوط که مورچه مثلا 1500 بار دونه گندمش میفته زمین و دوباره میره برمیداره!)

بذار این خزعبلات، همچنان در نقش منبع درآمد کاسه به دستان روی سن سمینارهای انگیزشی باقی بمونه و اگه قرار بود مفید باشه، مطمئن باش تا الان وضعیتمون فرق میکرد.

.

البته جا داره که از نقش همای سعادت و خوشبختی هم غافل نشیم (اسم دیگرش شانسه) که گویا در زمان های قدیم در نقش پرنده ای ظاهر میشد و روی شونه هرکسی که می نشست اون شخص پادشاه میشد (یه جورایی مثل تعیین مدیران کلیدی کشور خودمون!) و البته بعضی وقتا هم در نقش دو مهمان خارجی برای جناب عباس برزگر خودشو نشون میده!

البته باید عرض کنم که این پرنده عزیز سر وقت بنده هم اومده. نه یک بار بلکه بارها. ولی به جای نشستن روی شونه هام، تا جایی که دلتون بخواد به هیکلم خرابکاری کرده! طوری که طی این سالها نشونه هاش همچنان برقراره.

.

3) کسب و کاری که بخواد بر اساس پنهان کاری بره جلو و اینکه بترسیم دست زیاد بشه بهتره که اصلا شروع نشه.

ضمن اینکه اعتقاد راسخی دارم که همه ما باید به نقطه ای برسیم که یک قانون برای خودمون تعریف کنیم. اینکه حداقل 2 نفر بهتر از خودمون رو در مهارتی که هستیم تحویل جامعه بدیم.

چه تراشکار باشیم چه جراح مغز و اعصاب.

چه دغدغه نام نیک داشته باشیم (که یکی از احمقانه ترین دغدغه هاییه که در عمرم شنیدم و صد البته در اکثر اوقات هم فقط به طراحی و تولید انبوه همنوع ختم میشه!)

چه درگیری ذهنی پیشرفت کشورمون.

و در مجموع به جای اینکه حاسدانه و تنگ نظرانه نگران زیاد شدن دست ها باشیم، خودمون آستین همت بالا زده و بهترین ها رو تحویل جامعه بدیم.

.

این قضیه رو در 3 مورد با چشم خودم دیدم که دو تای اولش رو خیلی سریع عرض میکنم ولی در مورد سومی کمی بیشتر توضیح خواهم داد:

.

الف) در یکی از شهرهای کشور، ترمز سازی بود ملقّب به اصغر شغال! که فکر میکنم به رحمت خدا رفته. هنوز هم در اون شهر اگه به هر ترمز سازی برای گرفتن خدمات و تعمیرات ترمز مراجعه کنی، برای تبلیغات کارش و اثبات حرفه ای بودنش میگه: من شاگرد اصغر شغال بودم.

.

ب) در شهر خودم کسی بود به نام آقای " زاهدی " که در حوزه تراشکاری بسیار معروف بود. سالها قبل در یک کارخونه ای کار میکردم که نیاز به جذب نیروی تراشکار حرفه ای داشتیم. یادمه بهترین افراد، شاگردان حاجی زاهدی بودن.

.

و اما مورد ج)

چند روز پیش، یکی از معروف ترین و حرفه ای ترین وکلای دادگستری مشهد درگذشت. آقای "خ"

این مرحوم با قدی نزدیک به 2 متر دارای آنچنان کاریزما و جذبۀ بالایی بود که وقتی پاشو میذاشت به دادگاه، قاضی مربوطه آناً می چسبید به سقف!

.

اوایل انقلاب در یک درگیری روستایی، 2 برادر جوان به قتل میرسن. قاتلین، بر اساس نفوذ و قدرتشون در دستگاه قضا، تونسته بودن رای دادگاه رو به نفع خودشون برگردونن. از اونطرف مادر پیر و زمینگیر اون دو جوان روستایی هم دستش از زمین و زمان کوتاه بود.

تا اینکه آقای "خ" وکالت پیرزن رو قبول کرد و گفته میشه در مدت زمانی کمتر از 15 دقیقه 2 تا حکم قصاص مامانی(!) از قاضی تجدیدنظر میگیره و تحویل حاج خانوم میده. و البته درنهایت هم برای جلب رضایت با اون مادر داغدار صحبت مبکنه  و حاج خانوم هم خون بهای هر دو پسر رو تا قرون آخر میگیره و رضایت میده (خیلی خلاصه تعریف کردم)

.

هنوز هم بهترین و حرفه ای ترین وکلای این شهر کسانی هستن که دوران کارآموزی رو خدمت این مرحوم گذروندن. کسی که لیسانس حقوق داشت اما چند فوق لیسانس و حتی 2 دانشجوی دکتری حقوق افتخار میکنن که شاگرد و کارآموز ایشون بودن.

.

فکر میکنم مثل همیشه زدم به صحرای کربلا

برگردیم به داستان خودمون:

4) یک چیز رو قطعاً می دونیم. اینکه در آینده اکثر مشاغل امروز، به تاریخ خواهند پیوست.

نه فقط در آینده که حتی امروز شخصاً به چشم خودم می بینم دوره امثال من هم تموم شده.

ولی از طرفی یقین داریم یکی از حوزه هایی که امروز هست و در آینده با رنگ و لعاب خیلی بیشتری خواهد بود حوزه گردشگریه. (کاری هم به سیاست های دولت ندارم که در این رابطه داره چه غلطی میکنه)

.

یک نمونۀ بارز رو مثال میزنم: آژانس های مسافرتی:

به نظر میرسه وسعت دیدشون اونقدر بالاست که نهایتاً میرسن به نوک دماغشون!

معمولا بهش میگیم نزدیک بینی بازاریابی (Marketing Myopia)

(همون داستان معروف تله موش و مرگ موش)

.

اونها فکر می کنن که انگار منِ مشتری میرم اونجا که فقط تور بخرم .

یک ربات متحرک هم نشسته و یکسری جملات همیشگی رو مثل آدم آهنی به زبون میاره.

4 شب و 5 روز، پرواز فلان ایرلاین، هتل 4 ستاره، گشت فلان دریاچه و بهمان باغ وحش. ترانسفر و ...

فقط کافیه یک سوال انحرافی بپرسی و بگی که مثلا من میخوام به جای باغ وحش برم فلان موزه رو ببینم (مثلا فاز فرهنگی برداری!) آدم آهنی قصه ما سریعاً برنامه ریزیش به هم میریزه و هنگ میکنه!

.

هنوز ندیدم که به جای فروش تور بیان بهت مشاوره بدن. ببینن نیاز تو چیه.

اینکه چرا داری به مقصد دوبی سفر میکنی. شاید ترکیه (یا حتی جزیره کیش) برات بهتر باشه.

اینکه چه انتظاری از این سفر داری؟ و چه خدماتی می تونن بهت بدن تا انتظارهای تو رو برآورده کنه.

و ...

.

مورد دیگه هم لیدر های تورگردی هستن که دوستم گفت دست خیلی زیاد شده! گفتم اتفاقا برعکس. اصلا هم زیاد نشده. (ضمن اینکه مثلاً قرار بود این عبارت منحوس رو جلوی من تکرار نکنه)

بهش گفتم آیا می دونی یکی از مهمترین اصول انکارناپذیر برای کسانی که عازم کشورهای خارجی هستن اینه که: به هیچ فارسی زبونی اعتماد نکن!!!

(حتی ما برای لیدر ارمنستان از یک بانوی ارمنی استفاده کردیم و برای تایلند هم از یک بانوی فیلیپینی الاصل)

.

حالا اینکه چرا منِ ایرانی نمی تونم به هموطنم در دیار غربت اعتماد کنم، بماند. قرار نیست بحث ریشه ای  و فرهنگی و زیرساختی داشته باشیم. ولی همین واقعیت می تونه خبر خوبی باشه برای کسانی که قصد ورود به این حوزه رو دارن. اصولا خصلت کارهای خدماتی همینه. کارهایی که بر پایه خدمات و رابطه مستقیم با مشتری باشه و در نهایت اینکه زیاد شدن دست اثر خاصی بر روی درآمد زایی شما نخواهد داشت.

.

شاید روزی برسه که کیفیت خدمات شخص لیدر باعث مزیت رقابتی یک آژانس مسافرتی بر اون یکی بشه.

.

.

پ.ن 1) مطمئنم دوست عزیزی که امروز باهاش صحبت کردم الان پای اینستاگرام نشسته و مشغول فتح الباب عکس های مربوط به برگزاری مراسم پرشور شب یلدای این و اونه.

البته انتظار بیشتری هم نیست.

تجربه نشون داده از هر 100 نفری که از شما درخواست مشورت میکنن، احتمالاً شاید 0.854 درصدشون واقعاً به حرفهات فکر کنن و آستین ها رو بزنن بالا.

البته این هم از یک نظر می تونه خبر خوبی محسوب بشه (زیاد نشدن دست!)

تا نظر شما چی باشه.

.

پ.ن 2) چقدر زیبا بود زمانی که کامنت یکی از هموبلاگی های عزیز و فرهیخته (دکتر مدیک) رو دیدم که به قول معروف زدن وسط هدف! با این جمله به یادموندنی از دنزل واشینگتن :

Each one  Teach one

کلیپ سخنرانی دنزل واشنگتن  در دانشگاه پنسیلوانیا 

البته اگه مثل من از شنیدن جملات مثبت اندیشانه فراری هستین، پیشنهاد میکنم چند جمله آخرشو ببینین. 

بینهایت زیباست.

(با تشکر ویژه از دکتر مدیک عزیز)

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 178 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34