عیدی حاج خانوم

متن مرتبط با «خون منعقد شده» در سایت عیدی حاج خانوم نوشته شده است

آخوند یا جرّاح؟

  • . حوالی سالهای اگر اشتباه نکنم 73 یا 74 شمسی بود که در یکی از وزارتخونه‌ها مشغول گذراندن خدمت مقدس(!) سربازی بودم. اونجا در مقام رئیس‌دفتر یکی از گُنده‌ها انجام وظیفه می‌کردم (از آوردن نام اصلی آقای , ...ادامه مطلب

  • دست خالی بهتر از دست خونیه

  • دیروز برای خریدهای روزمرّه رفتم سوپر که چشمم خورد به یک DVD. البته مسوولیت خرید این نوع آثار هنری معمولاً برعهده همسر گرامیست و بنده به این دلیل که به سلیقۀ ایشون اعتماد کامل دارم، چندان دخل و تصرفی د, ...ادامه مطلب

  • خرخونِ غیر پاستوریزه!

  • زنگ زد و گفت حالم از این پسرۀ احمق بهم میخوره. گفتم کی؟ گفت آرش (با آرشِ معروفِ هم اتاقی بنده که قبلا در موردش نوشته بودم فرق میکنه) پرسیدم چرا؟ گفت: مرتیکۀ نره خر با این هیکلش خجالت نمیکشه تو دانشگاه معدلش 20 شده! گفتم حق داری!! این، مکالمۀ چند سال قبل بنده بود با مالک هتلی که آرش در اونجا کار میکرد. (اون زمان آرش مدیر فرانت آفیس بود یا چیزی تو این مایه ها) . آرش پسر دوست داشتنی و محبوبی بود و البته هنوزم هست. بسیار باهوش اما کمی ساده دل. متاهل و دارای یک فرزند. سرِ پیری هوس دانشگاه به سرش زد. مدیریت جهانگردی و از همون ترم اول، زرت و زرت معدل 20 میگرفت! . چند روز بعد از مکالمۀ فوق، رفتم هتلی که توش کار میکرد. نشستیم تو رستوران و کمی گپ زدیم. بهش گفتم: آرش جان. برادر من. عزیزمن. خدای نکرده سن و سالی ازت گذشته. آخه آدم عاقل میره دانشگاه معدل 20 میگیره؟! زشته. تو بچه داری! فردا جواب همین بچه تو چی میخوای بدی؟! . گفت: خب درس ها خیلی ساده و راحتن. حالا باید چیکار کنم؟ . گفتم: ببین. وقتی امتحان میدی در بعضی درسها یکی دوتا سوال رو جواب نده. بذار به جای 20 مثلاً 18 بگیری. برای یکی مثل تو (با این قد و هیکل و سن و سال) خیلی برازنده تره که بگی معدلم مثلا 19.37 شده تا اینکه مثل بچه های دبستانی بگی 20 . یه خورده فکر کرد و گفت راست میگی! (خدا حفظش کنه. هنوز این معصومیت چهره رو در زمان مکا, ...ادامه مطلب

  • آقا ! دست زیاد شده

  • دیشب با یکی از دوستان هموبلاگی صحبت از کسب و کارهای آینده بود. جالب اینکه امروز هم با یکی از دوستان (البته به صورت حضوری) همین صحبت رو داشتیم. به نظر میرسه این داستان قرار نیست یقۀ ملت رو رها کنه و همه ما به طریقی با این دغدغه دست به گریبان هستیم (و البته حق هم داریم)  . درگیری های ذهنی دوست من همونایی بود که امروز در وجود بسیاری از هموطنانمون می بینیم: دنبال کاری می گردیم که سریع بارمون رو ببندیم. اکثراً هم تمایل داریم که تک باشه و افراد کمی در اون حضور داشته باشن. حالا تا اینجاش قابل تحمله. قسمت دردناک قضیه اونجاست که انتظار داریم این کسب و کار قبلاً به ذهن هیچکس دیگه ای نرسیده باشه! و وحشتناک اینکه انتظار داریم بعد از ما هم اصطلاحاً دست زیاد نشه!! . امروز صحبت هایی بینمون ردوبدل شد که بد ندیدم اونها رو (نه به صورت سرجمع و مرتب بلکه همینطوری پراکنده) اینجا بنویسم. . قبل از هر چیزی بهش گفتم: ببین. من اصلاً صلاحیت مشاوره در این موارد رو ندارم. چون خودم هشتم گرو نُهمه. پس فکرت رو از مشاوره خارج کن. ولی می تونم چیزهایی که امروز بهشون اعتقاد و باور دارم رو باهات درمیون بذارم: . . 1) اگه کسی بهت انرژی مثبت کاذب داد و گفت نیمه پر لیوان رو ببین حتماً حتماً اون لیوان رو بردار و محکم توی سرش خورد کن! دیه ش هم با من (در این مورد خاص به هیچ عنوان تعارف ندارم) یادت نره یک لیوان نصفه یعنی ا, ...ادامه مطلب

  • اگه جنبه ندارین نخونین لطفاً

  • امروز یه کتاب پیدا کردم به اسم: فرهنگ لغات زبان مخفی؛ تالیف آقای دکتر مهدی سمائی ؛ نشر مرکز؛ 1382 کتاب جالبیه. البته مثل همیشه نخوندمش فقط تورّقی کردم و گذاشتم برای بعد که مثلاً سرفرصت بخونمش (که معمولاً هیچوقت هم این مهم حاصل نمیشه!) درحقیقت، این کتاب بیشتر شبیه یک فرهنگ لغته که شامل تمامی واژه های زبان مخفی این مرز و بومه (چه بی ادبی و چه با ادبی!) از اعضای بدن و افعال خاک بر سری گرفته تا القاب مختلف برای صنوف، مردم و حتی خودروهای گوناگون . فکر میکنم این کتاب تمام زحمات والدین همیشه نگرانمون که سالها مراقبمون بودن تا با افراد ناباب معاشرت نکنیم و حرفهای زشت یاد نگیریم رو از پایه و اساس مورد عنایت قرار داده! برای تالیفش هم تحقیقات میدانی وسیعی از تعداد زیادی دختر و پسر تهرانی انجام شده و مشخصه که زحمت زیادی هم بابتش کشیده شده. باور کنین خیلی گشتم تا بتونم بعضی هاشو که کمی مودبانه تره اینجا بنویسم! مثلا: اسمهایی که برای ماشین دوو ماتیز بین جوانان غیور این مرز و بوم بکار می رفته: جاصابونی، حاصل ازدواج فامیلی، رنو تحصیلکرده، دوو منگول، جاروبرقی، کوالا ، اپل عقب افتاده! (امشب از اینکه چ, ...ادامه مطلب

  • خون من یا خون خروس؟!

  • رفته بودم حوالی میدون توحید مشهد که برای ماهیهام غذا بخرم. کوچه ای اونجا هست که چند تا ادامه مطلب,خون مني,خون من به گردن چشم,خون منعقد شده,منتقم خون حسین,منیزیم خون,مني خون آلود,من خون رزان خورم,من خون اشام هستم,منتقم خون مختار,من خون آشامم ...ادامه مطلب

  • NA . استخون درد . جابجایی نقش ها

  • حدود 2 ماه قبل در یکی از پستهام به نام عزیز از دست رفته از سفر قبلیم به بیرجند گفتم که مهمون یکی از دوستان بودم که شدیداً عاشق یه خانوم دکتر شده بود و ... این بار که رفتم دیدم وضعیت خیلی نگران کننده تر شده. اون پیشنهادی هم که در رابطه با مراجعه به روانشناس داده بودم رو مثل اکثر هموطنان عزیزمون دایورت فرموده بود به ناکجا آباد! البته اعتراف میکنم این سفر من آنچنان ضروری و لازم هم نبود و بیشتر به 2 علت بود: یکی تماسهای مکرر این دوست عزیز که بقول خودش کمک می خواست. دیگری هم تلفنهایی که از بعضی دوستان مشترک در بیرجند می شد و میگفتن خودتو برسون که این رفیق ما چنان, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها