وحشتناک ترین و منفورترین حس انسانی

ساخت وبلاگ

به نظر میرسه احساسات آزاردهنده یکی از ارکان زندگی همه انسانهاست. کینه، حسادت، انتقامجویی و ... اما هیچ حسی رو به نحوست و آزاردهندگی عذاب وجدان نمی شناسم.

اگه بگم یکی از فوبیاهای وحشتناک زندگیمه دروغ نگفتم. همیشه از خدا خواستم منو به هر درد بی درمون دچار کنه اما هرگز حس عذاب وجدان نداشته باشم.

سالها قبل در یکی از سازمانهای دولتی بر اثر جهالت دوران جوانی، درگیری لفظی شدیدی با یکی از مدیران میانسال داشتم. اون اتفاق، اجتناب ناپذیر بود و همه چیز هم به نفع من تموم شد و احسنت و آفرینی بود از سمت دیگر همکاران که چقدر خوب از پس این مرتیکه پررو و عوضی دراومدی!!!!!

اما اون شخص:

اگه عوضی بود.

اگه حق رو ناحق میکرد.

اگه زیرآب همکارای دیگه رو میزد.

اگه به گفته دیگر همکاران، از بیت المال دزدی میکرد!

و درکل، اگه هر غلطی که میکرد...

ولی مستحق این نبود که یه الف بچه (که شاید همسن پسرش بودم) اینچنین حرمتش رو از بین ببره.

(اشتباه نشه. من هرگز برای شخص مقابلم، توهین و خدای نکرده الفاظ زشت بکار نمیبرم. ولی متاسفانه خداوند نعمت یا بهتر بگم ذلّت عجیبی در نهادم گذاشته که قادرم با چند جمله، طرف مقابل رو تا مرز جنون و خودکشی ببرم!!)

زمانی که رگبار کلمات رو به سمت این مرد که از من بزرگتر بود پرتاب می کردم در یک صدم ثانیه برق عجیبی توی چشماش دیدم.

نمیدونم اسمشو چی بذارم. برق ناامیدی، عجز، التماس یا هر چیز دیگه ای. اما هرچی که بود باعث شد وحشتناک ترین و منفورترین حس زندگیمو تجربه کنم.

بطوریکه همون شب توی خیابون انقلاب، از شدت عذاب وجدان ناشی از اون برق نگاه، مثل سگ (تاکید میکنم مثل سگ!!!!) پشت فرمون ماشینم گریه میکردم! شاید زشت باشه گفتن این جملات از زبون یک (مثلاً) مرد! اما واقعیته. جلوی اشکهامو نمیتونستم بگیرم. عذاب وجدان کثیف و وحشتناکی یقه من رو گرفته بود و تنها چیزی که اهمیت نداشت این بود که حق با کیه!

هرچند فردای اون روز جلوی دیگر همکاران رسماً ازش عذرخواهی کردم و علیرغم اینکه همگی ناراحت شدن از این موضوع، چون حق رو به اون نمیدادن اما مهم این بود که مشکل من باید حل می شد. من نباید عذاب وجدان می داشتم.

اتفاق دیروز هم بعد از سالها باعث عذاب وجدان بدی شد! میدونستم که اگه درستش نکنم جون سالم به در نمیبرم!

امروز اون جوان رو پیدا کردم. حدود دوساعت باهم بودیم. یک ناهار هم پیاده شدم (!) و با شوخی و بگو بخند از هم جدا شدیم. چون واقعاً تحمل عذاب وجدان دیگه ای رو نداشتم. ولی حرفامو بهش زدم.

مضمون حرفام اینها بود:

صمیمانه بهش گفتم اگه من امروز از روی ناچاری و بی پولی، خودروی ایرانی سوار میشم اما سالها قبل که از دید دیگران، جزء قشر پولدار بودم و به راحتی می تونستم یک خودروی روز دنیا بخرم، هرگز ماشین زیر پام از 405 بالاتر نرفت.

اصلا هم به این فکر نمیکنم که مدیران و انگلهای خودروسازی این مملکت دارن چه بلایی سر این ملت درمیارن. امیدوارم که این پولهای حروم روزی از حلقومشون دربیاد!!

ولی برام مهم این بوده و هست که خودرویی بخرم که پولش به جای اینکه شکم وارد کنندۀ یک برند خودروی خارجی رو بزرگتر کنه حداقل بشه نون سفرۀ کارگر ایرانی خودروساز و قطعه ساز. همین

گوشی موبایلمو بهش نشون دادم. داشت گریه ش میگرفت!!!

(این گوشی من داستان مفصلی داره که بعدا میگم) گفتم همه اطرافیانم میدونن که من پول به گوشی موبایل نمیدم!! و میدونن که اگه بخوان برام گوشی بخرن فقط باید GLX بخرن!!!! وگرنه استفاده نمیکنم

(که هفتادسال نمیخرن و منتظرن که من نظرم عوض بشه)

برام مهم نیست که میگن اون گوشی ساخت چینه و تو ایران مونتاژ میشه و از این حرفای صدمن یه غاز!

مهم اینه که پولش به جای اینکه بره تو جیب یک وارد کننده، میره سر سفرۀ کارگران و پرسنل شرکت مونتاژ کننده اون در جنوب کشور مخصوصاً وقتی که می بینیم پرسنل این شرکت از اهالی خرمشهر هستن...

پاکت سیگارم رو بهش نشون دادم!! گفتم ببین! خیییییلی بی کلاسه!!

اما من فقط سیگار ایرانی میکشم!!

چون برام مهم اینه که پول سیگارم به جای اینکه بره توی شکم فلان .... واردکنندۀ سیگار، بشه نون سر سفرۀ کارگر کارخونه دخانیات ایران.

حتی بچه های من زمانی که خردسال بودن وقتی که مثلاً میخواستیم بریم کفش بخریم با اینکه کفش ایرانی از چینی گرون تر و زشت تر بود اما به همون بچه های خردسال یاد داده بودم که به فروشنده بگن:

آقا فقط کفش ایرانی!!

میدونی چرا؟؟

چون:

سالها در حوزه تولید ایران جون کندم.

چه تابستونهای گرم و زمستونهای سختی رو توی شهرکهای صنعتی این مملکت کار کردم.

چیزایی که شما شنیدین رو با گوشت و پوستم لمس کردم.

با کارگر ایرانی زندگی کردم، خندیدم و گریه کردم

جلوی چشم خودم انگشتان دست راست یک کارگر ایرانی قطع شد.

جلوی چشم خودم چشم کارگر ایرانی کور شد.

خودم جنازۀ یک کارگر ایرانی تازه نامزد کرده که خودش رو حلق آویز کرده بود (به خاطر مشکلات اقتصادی) از روی چنگک سقف باز کردم.

بهرحال خودم زمانی کارگر بودم (و البته الان هم هستم)

به وضوح دیدم که وقتی به هزار و یک علت (بهتره علتها رو نگم) سیل بی رویۀ اجناس چینی وارد بازار شد چگونه بدبختی و مصیبت وارد زندگی و سفرۀ کارگر زحمتکش ایرانی شد.

برای همینه که هر زمان بخوام کالایی بخرم اون صحنه ها میاد جلوی چشمم و به این راحتی نمیتونم کالای غیر ایرانی بخرم

علت حساسیت و وسواسم به خرید کالای وطنی اینهاست

نه دعوت فلان شخص از ملت برای خرید کالای ایرانی

نه درخواست فلان مجری برای خرید کالای ایرانی!!!!(هرچند من بمیرم اون برند رو که شنیدم رامبد جوان میگه بخرین رو نمیخرم و علیرغم چندبار دعوت به همکاری از سمت اون سازمان عظیم، هرگز پاسخ مثبت بهشون ندادم. علت رو هم به اون جوان عزیز گفتم که البته اینجا نمیگم!! اونایی که باید بدونن فهمیدن منظورم چیه)

و درنهایت هم بهش حالی کردم که قداست فقط اون چیزایی نیست که تو دین و مذهب یادمون دادن. یک سری مقدسات دیگه هم هست که تا نبینی و لمسشون نکنی هرگز نمیتونی منظورم رو بفهمی . یکیش دست پینه بسته و چروکیده کارگره که:

محمّد بر آن بوسه زد...

و اون خدایی که بتونه این دستها رو تو آتیش جهنّم بسوزونه من بنده ش نیستم!

این دستها حرمت و قداستشون خیلی بالاست

من تا این لحظه که باهم نشستیم خداروشکر میکنم که در بدترین شرایط و سختیهای مالی هم حاضر نشدم به این دستها خیانت کنم. میخوای باور کن میخوای نکن. میدونم باورش سخته. ولی میتونم یک به یک بهت آدرس بدم و تو هم اگه خواستی میتونی بری تحقیق کنی و ببینی تمام رزومه کاری من فقط برای برندهای ایرانی بوده (بجز یکی دو مورد کوتاه مدت)

با اینکه پیشنهادهای خوب و وسوسه انگیزی از برندهای غیرایرانی داشتم ولی هرگز، حتی در سخت ترین شرایط بد اقتصادی زندگیم حاضر به خودفروشی نشدم!!

یادت هم باشه خودفروشی فقط مربوط به زنان خیابانی نیست! (که صدهزار بار ارزششون بالاتر از بسیاری مدیران مفت خور این مملکته!!)

برای همین هم دیروز که بهم گفتی "شما با واردکنندگان قاچاق کالا دستتون تو یه کاسه هست " ناگهان منفجر شدم و اونطور بهت پریدم. چون پشت همین یک جمله ای که گفتی اینهمه داستان خوابیده بود!

:-)

با اینکه سر ناهار قرار بود من نقش معذرت خواه این فیلم رو بازی کنم ولی عذرخواهی اون از من بیشتر شد. هرچی بود گذشت.

مهم این بود که عذاب وجدانی وجود نداره

خدایا شکرت

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : وحشتناک ترین وسیله شهربازی,وحشتناک ترین ورزشگاه های جهان,وحشتناک ترین وسایل شهربازی,وحشتناک ترین وسیله پارک ارم,وحشتناک ترین وقایع دنیا,وحشتناک ترین ویدیو,وحشتناک ترین وسایل بازی,وحشتناک ترین وبلاگ,وحشتناک ترین تونل وحشت جهان,وحشتناک ترین رعد و برق, نویسنده : msjy13g بازدید : 182 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 21:13