عیدی حاج خانوم

متن مرتبط با «وحشتناک ترین ورزشگاه های جهان» در سایت عیدی حاج خانوم نوشته شده است

و بازهم مورچه‌خوار و اتوبوس جهانگردی!

  • قرار بود تمام مدت این هفته رو در خراسان جنوبی مشغول چریدن باشیم! بر همین اساس، از ابتدای هفته، در معیت آقای همکار، رفتیم به سمت خراسان جنوبی.  داشتیم حالمونو می‌کردیم که ناگهان آقای مدیرعامل روز دوشن, ...ادامه مطلب

  • منّت‌گذاری‌های کودکانه

  • پردۀ اول دوران دبستان بودیم که اواسط سال تحصیلی بهمون اعلام کردن بند و بساطتون رو جمع کنین که قراره از این ساختمون قدیمی ببریمتون مدرسۀ جدید. ما هم طبیعتاً جمع کردیم و رفتیم یکی دو کوچه اونورتر تو سا, ...ادامه مطلب

  • ضرب المثل های بی خاصیت

  • امروز یک خرید ساده و پیش پا افتاده و البته بسیار حیاتی و ضروری باعث شد این مطلبو بنویسم. (منظورم از ضروری س.ی.گ.ا.ره که برای امثال ما بدبخت بیچاره ها حکم آب حیات داره ولی برای جلوگیری از بدآموزی! شما هرچی دوست دارین به جاش تصور کنین. مثلا قرص زیرزبونی!) وارد یک سوپر قدیمی شدم. از اونایی که هنوز هم با لفظ بقالی می شناسیم. پیرمردی پشت پیشخان بود (پیشخوان اشتبا, ...ادامه مطلب

  • اسب های گروه چهار

  • نمیدونم تا چه حد با طبقه بندی نژادهای مختلف اسب آشنا هستین. البته اگه آشنایی ندارین مشکلی نیست. چون منم بلد نیستم. اما امشب قصد دارم به صورت اجمالی نوعی تقسیم بندی (مثل همیشه غیرعلمی) رو خدمتتون ارائه بدم. باشد تا همه با هم متفقاً و جمیعاً رستگار شویم. . گروه اول) اسب هایی که به صورت وحشی و آزاد در طبیعت زندگی میکنن و دست هیچ انسانی بهشون نرسیده و امیدواری, ...ادامه مطلب

  • جن های پُرخور (1)

  • گیر سه پیچ داده بود که حتماً باید بره پیش یکی از دعانویس های معروف شهر. چندبار به بهانه های مختلف اومدم منصرفش کنم نشد که نشد. علیرغم اینکه ظاهراً تحصیلکرده انگلستان بود و در تمام دورانی که میشناختمش هرگز اعتقادی به مسائل ماورایی از خودش بروز نمیداد، اما از طرف دیگه، حاصل تمام عمرش در شُرُف فنا بود. ورشکستگی کارخونه و اقساط معوقه بانک و ضرر و زیانی نزدیک به 8 میلیارد تومن. مگه شوخیه؟! نمیدونم. شاید اگه منم در این موقعیت بودم در مقام غریق، به هر خس و خاشاکی که روی آب میدیدم چنگ مینداختم و حرکاتی از خودم بروز میدادم که در حالت عادی و نرمال کاملاً بعید و دورازذهنه. . سعی و تلاش چندین باره ام برای انصرافش از تصمیمی که گرفته بود فایده ای نداشت. دیدم شاید بهتر باشه که همراهیش کنم بنابراین گفتم منم باهات میام. اگه بگم کنجکاو نبودم دروغ گفتم. بهرحال افتخار ملاقات با چنین اعجوبه هایی که بنا به باور دیگران، یک لشکر جن در اختیار دارن(!) همیشه میسر نیست و فکر میکنم چنین تجربه ای به اندازۀ حروم کردم یک روز زمان از عمرمون ارزش داره.  (منم که خراب کسب تجربه ام!) . وارد منزل آقای دعانویس معروف شدیم. حدود 10 نفر قبل از ما در نوبت بودن و همگی داخل یک اتاق نشسته بودیم و ملت به نوبت میرفتن جلو و مشکلشون رو میگفتن. چیزی که برام جالب بود اینکه قبل از رفتن، تصور میکردم مراجعه کننده ها معمولا خانمها هس, ...ادامه مطلب

  • جن های پُرخور (2)

  • سه تایی عازم زیرزمین مخوف و تاریکی شدیم که جون میداد برای ساخت فیلم ترسناک. حاجی یه سطل خالی ماست کاله بهم داد و گفت برو از خاک باغچه حیاط توش بریز و بیار. به عبارت دیگه یه سطل خالی ماست با کمی خاک باغچه و مقداری آب از شیر حیاط، مثلاً قرار بود که مشکل رفیق ما رو حل کنه! علاقه ای به تعریف جزئیات ندارم، اینکه مثل احمقها مجبور شدم (مثلا به خاطر رفاقت) چه کارهایی انجام بدم. اما کلیاتش اینه که همون اول دوستم خودشو کشید کنار و از من خواست که آب توی سطل رو بهم بزنم! مشخص بود بدجور ترسیده. البته قبول کردن این کار خطیر توسط من هم به خاطر شجاعت نبود. بلکه نوعی لجبازی در وجودم رخنه کرده بود که میخواستم یه سوتی از حاجی بگیرم و خرابش کنم. حاجی هم OK داد به اینکه من سطلو هم بزنم. . مثل احمقها مشغول همزدن آب توی سطل شدم. حاجی هم داشت با زبون عجیب و غریب ورد میخوند و به جن هاش دستور میداد(!) که ناگهان آب سنگین شد! و صدای خرت و خرت داخل سطل نشون از این داشت که قطعه فلزی در آب قرار داره! (والا بخدا تمام فرایند ریختن یک مشت خاک و اضافه کردن آب رو خودم شخصاً انجام داده بودم) . گفت برش دار! با ترس و لرز دستمو کردم تو آب و دو تا میخ زنگ زده و پوسیده درآوردم (جل الخالق این دیگه چیه؟) به دستور حاجی همزدن رو ادامه دادم. دوباره آب سنگین شد و یه چیز دیگه! . دردسرتون ندم. پنج شش تا میخ و یه تکه مفتول آهنی, ...ادامه مطلب

  • گدا هم گداهای قدیم

  • کــلاس چـهــارم ابـتـــدایی بـــودم. حـوالــی ســـالهــای 64 یــا 65 بــود. یـادمــه زنـــگ آخـــر ورزش داشـتـیـــم و بـچـــه ها در دو گـروه، تیـــم تشـکیــــل داده و فوتبــال بـازی کـردن. البتـه زبونـم لال، روم بـه دیـوار از نـوع شـرطـی! خدا از ســر تقصیـراتمـون بـگذره. . خلاصه اینـکه شرطـو باختیـم و هرچی تـو جیبـمون داشتیـم ریختیـم وسـط و بعد از زنـگ تعطیـلی رفتیـم و کلی هله هوله خریدیم و ریختیم تو خیک اون اراذلی که ازشون باخته بودیم. البته اینو نفهمیدم من که هرگز در عمرم فوتبال بازی نکردم، چرا این وسط اومدم و پول دادم! (هنوز هم به نتیجه نرسیدم البته) . وقتی رسیدم خونه و هرچی زنگ زدم جوابی نشنیدم تازه دوزاریم افتاد. یادم اومد که اهل منزل در اون روز، خونه عمه جان تشریف دارن و بنده هم بای, ...ادامه مطلب

  • چگونه شبکه های اجتماعی را ترک کردم

  • پ.ن) این پست نزدیک به سه هزار و پانصد کلمه بوده و اطمینان کامل میدم که با نخوندنش هیچ چیز از دست نخواهید داد (مثل بقیه پست های این وبلاگ) . به احترام بیش از دوسال و چند ماه که از ترک کامل و بدون بازگشت اینجانب از شبکه های اجتماعی گذشته احساس میکنم می,اجتماعی ...ادامه مطلب

  • برندهای سوپر لوکس ایرانی

  •  با توجه به اینکه بخش تولید کشور حتی در زمینه کالاهای مصرفی و روزمره هموطنان عزیز با مشکلات عدیده ای روبروست، نوشتن درباره برندهای لوکس ایرانی کار ساده ای نیست. به عبارت دیگر شاید نشود برند ایرانی لوکسی را در کشور نام برد. البته با این فرض که "کمی گران تر بودن" ویا "کمی خاص تر بودن"  را با "لوکس بودن" متمایز بدانیم. در نظرسنجی انجام شده توسط یکی از حرفه ای ترین سایتهای بازاریابی کشور که بنده هم اف,برندهای,ایرانی ...ادامه مطلب

  • برندهای اصیل ایرانی

  •  یادش بخیر! زمان بچگی هروقت می خواستیم به طرفمان این ضرب المثل معروف را حالی کنیم که هر گردی گردو نیست با بیان کودکانۀ خود می گفتیم هرکی سیبیل داره بابات نیست! بعدها که بزرگتر شدیم (یا حداقل توهّم زدیم که بزرگ شدیم!) این بیت زیبای مولوی آویزه گوشمان (یا حداقل گوش بنده حقیر) شد: گر نیک و بد نزد خدا یکسان بُدی در ابتلا   جبرئیل ماهرو با ابلیس هم سیماستی ولی نمی دانم چرا هنوزهم خیلی از مدعیان، هر گ,برندهای,ایرانی ...ادامه مطلب

  • 25 ساله هایی که می میرند

  • برای شنیدن این جملات تکراری و ابلهانه، نیازی نیست راه دوری برویم. کافیست فقط یک شهروند ایرانی باشیم. همین. پسرم! درس بخون. فقط درسه که تو رو به همه جا میرسونه و واسه خودت کسی میشی! دخترم! فقط به درس خوندن فکر کن. دوست دارم خانوم دکتر و واسه خودت کسی بشی! هرچند که هنوز هم نفهمیده ایم پارامترهای مورد نیاز برای کسی شدن چه چیزهایی بود! بطورکلی در زمان تحصیل ما در محیط مدارس، دانش آموزان از دو حال خارج,میرند ...ادامه مطلب

  • اعتراف وحشتناک

  • خدا رحمتش کنه. پیرمردی بسیار دوست داشتنی و از دوستان صمیمی پدرم بود که حدود 25 سال قبل و در سن 80 سالگی از دنیا رفت. به لطف گذر ایام و سن و سال بالا، خاطرات زیادی در سینه داشت که از معروفترینش این بود: زمان خدمت سربازی (در زمان رضا خان) یک سرباز ساده دل روستایی به اسم غلام اونجا بود که واسه سربازا و افسرا چای میریخت و کارهای نظافت و خدمات و اینجور چیزا رو انجام می داد و کمی هم لکنت زبون داشت. سرب,اعتراف,وحشتناک ...ادامه مطلب

  • حق هایی که نداریم

  • دانش آموز شماره 13 خانه تماس با من درباره نویسنده آمده ام یـاد بـگیـــرم و اگــر هـم شــد.... بـفهـمم پربیننده ترین مطالب ۹۵/۱۱/۱۷ گشتم نبود نگرد نیست (برای دانشجویان عزیز) ۹۵/۱۱/۰۷ فرهاد، لاک ناخن و اجنۀ هفت رنگ! ۹۴/۰۶/۱۶ کارمندان اخراجی من ۹۵/۱۰/۰۸ از بهترین روشهای ایجاد آرامش برای آقایون ۹۵/۱۰/۲۲ گوسفند فهمید، تو نفهمیدی؟! ۹۵/۱۱/۲۲ صاحبان برند یا گدایان لا,نداریم ...ادامه مطلب

  • کمی درددل با متممی های عزیز

  • بعضی وقت ها با دوستان و همکارانم صحبت از متمم میشه و همیشه میگم که شخصاً امید زیادی به دانش آموختگان این دانشگاه یا محیط مجازی یا آموزشگاه غیر مجازی (یا اصلاً هر اسم دیگه ای) برای آینده کشورم دارم و ناب ترین تفکرات رو در اونها دیدم. هرچند خودم حضور فعالی در متمم ندارم و بهیچوجه خودم رو یک متممی نمیدونم ولی اقرار کرده و میکنم که بسیاری از عزیزان متممی در حکم اساتیدی هستن که همیشه ازشون یاد گرفتم و ,درددل,متممی ...ادامه مطلب

  • از سلسله مباحث درس های زندگی

  • امشب قصد دارم اولین درسهای زندگی که در سالهای اولیۀ عمرم کسب کردم و اتفاقاً نقش حیوانات هم در اونها بسیار پررنگ بود رو خدمتتون عرض کنم: ************************************* «پرده اول» حوالی سالهای 58 یا 59 بود. شبی در تلویزیون سیاه و سفید خونه مون، بعد از اتمام برنامۀ کودک که جذاب ترین قسمتش هم نقش, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها