گوسفند یعنی زندگی

ساخت وبلاگ

دوران طفولیت (هرچند الان هم کودک هستم) یک بار که پدرم ما رو به مسافرت برد، از دریاچۀ ارومیه (اون موقع بهش میگفتن دریاچه رضاییه) رد شدیم. منم مثل همیشه با دیدن اون حجم عظیم آب، دین و ایمون نداشته ام رو از کف داده و سریع قلابمو از صندوق عقب آوردم که مثلاً برم ماهیگیری! که ابوی محترم ندا داد:

ــ الا یا ایها الفرزند ابله! اینجا ماهی نداره

.

اینجا بود که روی دیگر سکه و چهره خشن زندگی رو با وضوح FuLL HD لمس کردم. دریاچه بدون ماهی؟!

و خطاب به خداوند ندا دادم الهی خشک بشه این دریاچه که ماهی نداره! که اگه میدونستم اینقدر مستجاب الدعوه هستم و بعد از چندین سال خداوند به حرف این بندۀ روسیاه جامه عمل می پوشونه قطعاً مسیر بهتر و پردرآمدتری رو برای گذران زندگی انتخاب میکردم!

خلاصه اینکه اینجا یکی هست که مسئولیت کامل خشک شدن دریاچه ارومیه رو به عهده گرفته.

باری، غرض از مقدمه فوق این بود که اعتراف کنم بنده حقیر هم مثل تمامی دیگر مردان این کرۀ خاکی همون کودک سالها قبل هستم که فقط اسباب بازیهایم واقعی شده.

.

روز دوم سفر ارمنستان که طبق برنامه عازم گشت دریاچه سوان شدیم اول از هرچیز از لیدر محترمه (که خانمی زیبا، مهربان، خونگرم و صد البته بسیار هم باتقوا و با فضیلت بود) پرسیدم که آیا امکان ماهیگیری در این دریاچه وجود داره؟ که ایشان در جواب فرمود: لا !

بنده هم گفتم همه تون برید به فنا

و خواستم برگردم تو هتل بخوابم که ندا آمد:

ــ الا یا ایها الخادم نادان. خدای نکرده تو میزبان هستی.

و چنین شد که با اکراه برگشتم تو اتوبوس تا در کنار مهمانان عزیز از مواهب طبیعی مثلاً لذت ببرم.

دریاچه سوان به عنوان نگین ارمنستان شناخته می شه و معروفه که اگه کسی به این کشور سفر کنه و این دریاچه رو نبینه انگار اصلاً ارمنستان نرفته که البته بنده چندان موافق این حرف نیستم.

گویا بزرگترین دریاچه آب شیرین دنیاست و از این حرفا که البته چون به توضیحات لیدر محترمه گوش نکردم پیشنهاد میکنم اطلاعات کامل تر رو از اینترنت جستجو بفرمایید!

ضمناً چون عکس باکیفیت و خوبی از این بخش نداشتم این عکسو از اینترنت کش رفتم  :)

.

البته در اینجا قصد شوم و ناپاکی هم به ذهنم رسید و خواستم دوباره دعا کنم الهی این دریاچه خشک بشه! ولی یاد حرف یکی از دوستان افتادم که گفت:

اگه ارمنستان هنوز هم مال ایران بود مطمئناً این دریاچه تابحال صدبار خشک شده بود!

بنابراین بی خیال دعای خیر شدم.

.

همونطورکه در تصویر مشاهده می فرماید بالای دریاچه، کوهی هست که روی اون کوه دو کلیسای قدیمی بنا شده و جزء جذاب ترین قسمتهای سفر به ارمنستانه (به همون علت قبل، اسم کلیساها رو هم نمیدونم اگه دوست داشتین گوگل درخدمت شماست!)

اما چون تعداد زیادی پلّه برای رسیدن به اونجا هست ترجیح دادم به خودم زحمت نداده و اطراف دریاچه بشینم روی صندلی و آبمیوه بخورم (نیش ها بسته! میگم آبمیوه یعنی آبمیوه دیگه!)

.

موقع ناهار شد و رفتیم به رستورانی که از قبل هماهنگ کرده بودیم. این دریاچه نوعی قزل آلا داره که بهش میگن ایشخان (به معنای شاهزاده) و خیلی معروفه و یکی از غذاهای مخصوص اونجا محسوب میشه.

بنابراین منوی غذا توسط مدیرعامل محترم کباب ماهی قزل آلا انتخاب شده بود.

به شدت بیزارم از خوردن گوشت ماهی ولی چون به نوعی خادم (میزبان) جمع بودم نباید این موضوع علنی میشد.

.

بنابراین سر میز، یکی توی سر خودم میزدم و یکی توی سر بشقاب و تکه ای ماهی به زور سُمبه و نوشابه می بلعیدم و با لبخدی ملیح، توی دلم به زمین و زمان فحش می دادم که خوشبختانه کمک از غیب رسید.

بغل دستیم گفت عجب ماهی خوشمزه ایه و منم از خدا خواسته سریعاً هرچی ماهی تو بشقابم داشتم گذاشتم جلوش و آهسته در گوشش گفتم که من ماهی دوست ندارم صداشو درنیار.

.

در راه برگشت، توی اتوبوس کنار یکی از مهمانان که نماینده ما در شهر کاشمر بود نشستم که ایشون ضمن تشکر از پذیرایی شرکت، فرمود که برای اولین بار در عمرش مجبور به خوردن ماهی شده!

گویا این بزرگوار هم مشابه داستان بنده رو بر سر میز غذا  داشته.

منم باهاش همدردی کردم تا رسیدیم هتل که  دستمو گرفت و برد به اتاقش و گفت برات سورپرایزی دارم که نمیتونی حدس بزنی.

در یخچال رو باز کرد و قابلمه ای بیرون آورد.

قرمۀ گوسفندی!

.

توضیح عکس:

آخه اینهم نیاز به توضیح داره؟ قرمه گوسفندیه دیگه :-)

محلی و اصل 

.

زمان: 4 روز قبل

مکان: هتل دابل تری ایروان(زیرمجموعه گزوه هتل های هیلتون)

.

جاتون خالی. مثل اسب آبی، قرمه رو بلعیدیم و بعدش گرفتیم خوابیدیم.

دوست عزیز در خلال صرف غذا توضیح می داد که بدون استثنا در تمامی سفرهاش به خارج از کشور یک قابلمه قرمۀ گوسفندی با خودش می بره که چند مورد در ورودی فرودگاه بعضی کشورها به مشکل برخورده که البته با ارائه چند تکه قرمه به پلیس فرودگاه، هم تونسته مجوز ورود قابلمه رو به اون کشور بگیره و هم اونها رو به آشغال خور بودن خودشون واقف کنه.

(به نظرم روش جالبی بود. خوشمان آمد)

.

بقول این دوست عزیز:

گوسفند یعنی... زندگی!

شدیداً موافقم

عیدی حاج خانوم...
ما را در سایت عیدی حاج خانوم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msjy13g بازدید : 173 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 15:34